در دو دفتری که پیش از این با عنوان درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشهٔ سیاسی در ایران و زوال اندیشهٔ سیاسی در ایران در دسترس خوانندگان قرار گرفته است، نگارندهٔ این سطور، برخی از وجوه تاریخ اندیشهٔ سیاسی در ایران را از دیدگاه فلسفی، یعنی به طور عمده، از نظر شرایط امکان تاسیس و تدوین اندیشه به طور عام و اندیشهٔ سیاسی به طور خاص، یا دستکم، از نظر شرایط امکان سازگاری تداوم اندیشهٔ سیاسی در وضعیت ایجاد شده در تمدن دورهٔ اسلامی و در درون نظام اندیشگی آن باز کرده است. در آن دو نوشته، به اجمال، به این نتیجه رسیده بودیم که با سپری شدن عصر زرین فرهنگ ایران، یعنی با چیرگی ترکان سلجوقی بر ایرانزمین که اندیشهٔ ایرانشهری-یونانی دستخوش کسوف جدی و به ویژه با یورش تمدنبرانداز مغولان، از بنیاد، دچار تزلزل شد، بقایای اندیشهٔ عقلانی به باد فنا رفت و دورهای در تاریخ اندیشه و عمل ایرانی آغاز شد که ما از آن به دورهٔ بنبست ِ در عمل و امتناع ِ در اندیشه تعبیر کردیم و گفتیم که تا فراهمآمدن مقدمات جنبش مشروطهخواهی و حتیٰ پس از آن، راه برونرفتی پیدا نشد.
این وضعیت بنبست ِ در عمل و امتناع ِ در اندیشه، ما را بر آن داشت تا در هر دو دفتر یادشده، به مناسبت، تکرار کنیم که دیدگاه ما اندیشهٔ تجدد است، زیرا خروج از وضعیت بحران و بنبست، در شرایط امتناع، جز از مجرای تغییر موضعی اساسی در دیدگاه امکانپذیر نمیتواند باشد. تأکید بر موضع تجدد و تکرار آن، در جایجای دو دفتر یادشده، با توجه به این ملاحظهٔ بنیادین صورت گرفت که در شرایط امتناع اندیشه و تصلّب سنت، تنها با نقادی از سنت میتوان به طور جدی با سنت روبهرو شد وگرنه نمیتوان سنت را با امکانات خود سنت مورد پرسش قرار داد. سنتی که توان طرح پرسش و لاجرم، تجدید نظر در مبانی خود را از دست داده باشد، نمیتواند شالودهای استوار برای تذکر و تجدید آن فراهم آورده و به دست دهد و بنابراین، در نهایت، هرگونه کوشش برای تجدید نظر در مبانی، در محدودهٔ آن، در عمل محکوم به شکست خواهد بود. با توجه به چنین دریافتی از طرح پرسش از ماهیت سنت، در دورهٔ اسلامی متأخر بود که اندیشهٔ تجدد را به عنوان تکیهگاهی در بیرون سنت، اما برای طرح پرسشی نو در ماهیت سنت پیش کشیدیم.
بدینسان، دو مفهوم بنیادینی که در درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشهٔ سیاسی در ایان و زوال اندیشهٔ سیاسی در ایران طرح شد و مورد بررسی قرار گرفت، امتناع و تجدد بود. این دو مفهوم را در آن دو دفتر، به عنوان راهنمای پژوهش خود در تاریخ اندیشهٔ سیاسی در ایران به کار گرفتیم و به همین دلیل، به رغم سرشت تاریخی پژوهش، روش آن را فلسفی نامیدیم، زیرا موضوع بحث ما، تاریخ اندیشه به معنای رایج کلمه نبود، بلکه نظر به شرایط امکان تأسیس اندیشهٔ تجدد داشتیم. با توجه به این نکته ضروری است که مفهوم بنیادین درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشهٔ سیاسی در ایران، مفهوم تجدد بود و همین مفهوم، در نهایت، ما را به بررسی و به کاربرد مفهوم انحطاط راهبر شد. با توجه برخی از نتایج به دست آمده از زوال اندیشهٔ سیاسی در ایران می توان گفت که تجدد و انحطاط، دو مفهوم بههمپیوستهاند و در شرایط تصلّب سنت و امتناع اندیشه، طرح یکی بدون دیگری امکانپذیر نیست. چنانکه در واپسین فصل زوال اندیشهٔ سیاسی در ایران به اشاره گفتهایم، در مغربزمین نیز تداوم اندیشه و تجدد از مجرای طرح نظریهٔ انحطاط امکانپذیر شده است و به نظر ما، بحران تجدد و شکست آن در ایران نیز بایستی با توجه به امتناع طرح نظریهٔ انحطاط در درون نظامی از مفاهیم فلسفی فهمیده شود.
بحران تجدد در ایران و شکست آن، به رغم کوششهای صدوپنجاهسالهٔ گذشته، بحرانی در بنیادهای عقلانیت است و به همین دلیل، گفتیم که روش ما فلسفی است و نه تاریخی؛ به مناسبت، اینجا، اضافه میکنیم که روش ما جامعهشناختی نیز نیست: جامعهشناسی، به طور خاص و علوم اجتماعی به طور عام، از اسباب و لوازم تجدد است و با امکانپذیر شدن تجدد، امکان تأسیس یافته است. اما در وضعیت امتناع اندیشه که ماهیت پیوند با سنت روشن نیست و سنت بر اثر تصلّب، سدی استوار در برابر هرگونه تجدید نظر در مبانی برافراشته است، کاربرد روش جامعهشناختی نیز، به نوبهٔ خود، نهتنها نخواهد توانست گرهی باز کند، بلکه خود مانند روش تاریخی، مشکلآفرین نیز خواهد بود. از پیوند علوم اجتماعی جدید و سنت، ترکیب نامیمونی به دست خواهد آمد که پیش از این، از آن به «ایدهئولوژیهای جامعهشناسانه» تعبیر کرده و در دفتر حاضر، به تبیین برخی از وجوه آن پرداختهایم. به کارگیری روش جامعهشناختی در شرایطی که مشکل مبانی مطرح است و افزون بر این، به دنبال تصلّب سنت، مبانی علوم اجتماعی بر ما معلوم نیست، به این دلیل ِ اساسی موجه نیست که جامعهشناسی، اگر مبانی نظری آن روشن نباشد، خود بنبستی بر بنبست کنونی خواهد افزود، زیرا توهّم راه برونرفتی را به ما القا خواهد کرد که در واقع، تحقق خارجی نمیتواند داشته باشد. این توهّم را ما در نیمسدهٔ گذشته تجربه کردهایم، هرچند که البته، این تجربه را به اندیشه درنیافتهایم. در دورهای که به دنبال ژرفتر شدن بحران تجدد و مشروعیت نظام مشروطه، میبایستی امکان تجدید نظر در مبانی مطرح میشد و نقادی سنت، شالودهای برای تثبیت دستاوردهای تجدد و فلسفهٔ سیاسی نو آن را فراهم میکرد، اندیشهای برآمده از علوم اجتماعی جدید غربی، بنیان فلسفهٔ سیاسی تجدد را مورد تردید جدی قرار داد و بدینسان، راه بسط آن را بست.
Labels: 964-5625-89-0, 964-5625-89-0_0