مِن بعد بساط کهنه برچینید و طرح نو دراندازید!
۲
سدههایی از تاریخ ایران که پیشتر «دوره گذار» نامیدهایم، با چیره شدن آقامحمدخان بر بخش بزرگی از این کشور به پایان رسید. جانشین او، فتحعلی شاه در سال ۱۲۱۳ هجری، فرزند خود، عباس میرزا را به عنوان ولیعهد به دارالسلطنه تبریز اعزام کرد و شش سال پس از آن نخستین دوره جنگهای ایران و روس به فرماندهی نایبالسلطنه آغاز شد. این جنگ از نخستین رویاروییهای ایران و نظام اجتماعی و سیاسی آن با وجهی از پیامدهای دوران جدید بود که روسیه بهرهای از آن یافته بود. نظام سیاسی ایران مبتنی بر فرمانروایی ایلی و متکی بر ایلات و عشایر بود و در این جنگ، ارتش از شیوههای کهن و منسوخ لشکرکشی سنتی سود میجست و جنگافزارهای آن به طور عمده شمشیر، تیر و کمان یا تفنگهای فتیلهای بود، در حالی که ارتش روسیه به جنگ افزارهای جدید از جمله توپخانه سنگین مجهز بود و با شیوههای جدید اروپایی به جنگ میپرداخت. در این جنگ، ارتش ایران شکست سختی متحمل شد و دور نخست جنگهای ایران و روس با معاهده صلح گلستان (۲۹ شوال ۲۱/۱۲۲۸ اکتبر ۱۸۱۳) به پایان رسید و ایالتهای شمالی ایران تا گرجستان به تسلط روسیه درآمد. شکست ایران موجب شد که عباس میرزا و کارگزاران حکومتی دارالسلطنه تبریز به فکر اصلاحات بیفتند که از پیامدهای مهم آن بازسازی ارتش با شیوههای نو راهبرد نظامی و جنگاوری بود. ابهامهایی که در متن عهدنامه معاهده گلستان وجود داشت، اختلافهای ارضی جدیدی میان ایران و روسیه را به دنبال آورد و بر اثر همین اختلافها دور دیگری از جنگ میان دو کشور آغاز شد. در ۱۸۲۶/۱۲۴۱ دوره دوم جنگهای ایران و روس شروع شد و در آغاز، ارتش ایران که به دنبال اصلاحات عباس میرزا سامانی نو یافته بود، توانست برخی از سرزمینهایی را که در دور نخست جنگها به تصرف سپاهیان روسی درآمده بود، متصرف شود، اما با ورود ارتش منظم روسیه به جنگ، تبریز به دست سپاهیان روسی افتاد و آذربایجان سقوط کرد. با شورش مردم تبریز، میرزا ابوالقاسم قائم مقام، از کارگزاران برجسته دارالسلطنه تبریز، به اصلاح و ترمیم دستگاه حکومتی دست زد و مقدمات امضای عهدنامه ترکمان چای را فراهم آورد.
با معاهده ترکمان چای، که در پنجم شعبان /۱۲۴۲دهم فوریه ۱۸۳۸ به امضا رسید، دفتر جنگهای ایران و روس بسته شد و دورهای از تاریخ ایران، با فروپاشی ایران زمین، به پایان رسید. محمدحسین فروغی، در عبارتی کوتاه به درستی، معاهده ترکمان چای و پیامدهای آن را وهن بزرگ به ملت ایران خوانده و با اشارهای به علل و اسباب آن نوشته است که «این وهن بزرگ که برای ایران حاصل شد، اول، از نادانی بود، دوم، از نفاق و تباهی اخلاق بزرگان ایران.»۳ با سود جستن از سخن فروغی میتوان گفت که انتقال از دوره گذار به دوران جدید تاریخ ایران و بیشتر از آن از نیمه دوم فرمانروایی صفویان تا شکست ایران در جنگهای ایران و روس، گردونه تاریخ بر محور «نادانی، نفاق و تباهی» میچرخید، اما اختلاف اساسی میان «دوره گذار» و «مکتب تبریز»، به رغم تداوم نادانی مردم، نفاق و تباهی اخلاق بزرگان، آن بود که ایران، که در «دوره گذار» فرصت آشنایی با منطق دوران جدید و الزامات آن را از دست داده بود، در «مکتب تبریز» میبایست به اجبار به آن تن در میداد. چنین مینماید که، نخست، در دارالسلطنه تبریز، حس «این وهن بزرگ» به آگاهی از «نادانی، نفاق و تباهی» تبدیل شد و این آگاهی، به تدریج، در همه سطوح جامعه ایرانی رسوخ پیدا کرد. قرینهای در دست نیست که نشان دهد در «دوره گذار»، حس وهن بزرگ فروپاشی ایران زمین در پایان فرمانروایی صفویان به آگاهی از نادانی، نفاق و تباهی تبدیل شده باشد، اما در «مکتب تبریز»، این آگاهی، نخست، در ذهن عباس میرزا و اطرافیان او و آنگاه در همه «تبریزیان» - به تعبیری که پیشتر آوردهایم - پدیدار شد و سدهای پس از آن همه عرصههای حیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی ایران را در برگرفت. در نوشتههای «دوره گذار»، عبارتی همسان با آنچه عباس میرزا خطاب به فرستاده ناپلئون آمده ژوبر، گفت، نمیتوان یافت.
بیگانه! تو این ارتش، این دربار و تمام دستگاه قدرت را میبینی. مبادا گمان کنی که من مرد خوشبختی باشم … بسان موجهای خروشان دریا که در برابر صخرههای بی حرکت ساحل در هم میشکنند، دلاوریهای من در برابر سپاه روس شکست خورده است. مردم کارهای مرا میستایند، اما تنها خود من از ضعفهای خود خبر دارم … آوازه پیروزیهای ارتش فرانسه به گوش من رسیده است و نیز دانستهام که دلاوری روسها در برابر آنان جز یک پایداری بیهوده نمیتواند باشد. با این همه مشتی سرباز اروپایی همه دستههای سپاه مرا با ناکامی روبه رو کرده و با پیشرفتهای دیگر خود ما را تهدید میکند. سرچشمه ارس، که پیشتر همه آن در ایالتهای ایران جریان داشت، اینک، در خاک بیگانه قرار دارد و به دریایی میریزد که پر از ناوهای دشمنان ماست.
۴
عباس میرزا، که در آن زمان بیش از نوزده سال نداشت و به دنبال شکست ایران در نخستین دور جنگهای ایران و روس
۵، در جست وجوی رمز و راز انحطاط ایران و چارهای برای «احیای ایرانیان» بود
۶، در دنباله سخنان خود خطاب به همان ژوبر میگوید :
چه قدرتی این چنین شما را بر ما برتری داده است؟ سبب پیشرفتهای شما و ضعف همیشگی ما چیست؟ شما با فن فرمانروایی، فن پیروزی و هنر به کار گرفتن همه تواناهای انسانی آشنایی دارید، در حالی که ما در جهلی شرمناک محکوم به زندگی گیاهی هستیم و کمتر به آینده میاندیشیم. آیا قابلیت سکونت، باروری و ثروت خاک مشرق زمین از اروپای شما کمتر است؟ آیا شعاعهای آفتاب که پیش از آن که به شما برسد، نخست، بر روی کشور ما پرتو میافکند، خیر کمتری به ما میرساند تا آن گاه که بالای سر شما قرار دارد؟ آیا اراده آفریدگار نیکی ده، که مائدههای گوناگونی خلق کرده است، بر این قرار گرفته است که لطفش به شما بیش از ما شامل شود؟ من که چنین گمان نمیکنم!
۷
در این عبارات ولیعهد ایران میتوان ژرفای بحرانی را که در وجدان ایرانی، یا دست کم در میان گروههایی از کارگزاران و نخبگان، ایجاد شده بود، دریافت. بدیهی است که واژه بحران، به عنوان مفهومی ناظر بر وضعی اجتماعی، در تداول زبان فارسی به کار نمیرفت و عباس میرزا و اهل نظری که در دارالسلطنه تبریز در خدمت او بودند، نمیتوانستند آگاهی از تمایز میان ایران و فرانسه را در مضمون مفهوم «بحران» تمدن ایرانی توضیح دهند. نشانههای این آگاهی، چنان که از تاملی در منابع دوره گذار میتوان دریافت، نخست، در افق دارالسلطنه تبریز پدیدار شد. شکست ایران در جنگهای ایران و روس، نخستین شکست فاجعه بار ایران نبود : تنها شهر تبریز در فرمانروایی صفویان چندین بار به دست سپاهیان عثمانی افتاد؛ فروپاشی ایران زمین به دنبال یورش افغانان از بسیاری جهات شکست اساسیتری بود و افزون بر این برخی پیروزیهای ارتش ایران را نیز از دیدگاه مصالح ملی و مردم ایران میتوان در شمار همین شکستها آورد، چنان که پیامدهای نامطلوب پیروزیهای نادر شاه کمتر از پپیامدهای یورش افغانان نبود، اما به نظر نمیرسد که ژرفای بحرانی که در وجدان ایرانی به دنبال شکست ایران در جنگهای ایران و روس ایجاد شد، سابقهای در تاریخ ایران داشته باشد. این بحران آغاز دورهای نو در تاریخ ایران بود، اما در واقع، با توجه به پیامدهای پراهمیتی که به دنبال داشت، میتوان این بحران ژرف در وجدان ایرانی و تکوین آگاهی از آن را سپیده دم - یا، چنان که پیشتر نیز گفتهایم، «آستانه» - دوران جدید ایران دانست. با «مکتب تبریز»، «سدههای میانه» ایران به پایان رسید و سدهای آغاز شد که دو وجه عمده آن نوسازی مادی کشور و تجددخواهی در قلمرو اندیشه بود، سدهای که تا پیروزی جنبش مشروطه خواهی و پس از آن ادامه پیدا کرد. آگاهی از بحرانی که به دنبال شکست ایران در جنگهای ایران و روس در وجدان ایرانی پدید آمد، پرسشهایی را به دنبال آورد که در تاریخ اندیشه ایرانی سابقهای نداشت و در درون دستگاه مفاهیم اندیشه دوران قدیم نمیتوانست مطرح شود. تا زمانی که وجدان ایرانی، در مکان جغرافیایی دارالسلطنه تبریز و در زمان تاریخی شکست ایران در جنگهای ایران و روس، در «آستانه» دوران جدید قرار گرفت، با واژگان جدیدی که پیشتر به کار گرفتهایم، زمان کند و طولانی سنت بر همه قلمروهای حیات آن فرمان میراند، اما در دارالسلطنه تبریز، دست کم، در عمل، نطفه آگاهی از تمایزهای «بساط کهنه» نظام سنتی و «طرح نو» تجدد بسته شد. پیشتر نیز گفتهایم که جدال قدیم و جدید در میان اهل نظر در نگرفت، اما با تشکیل دارالسلطنه تبریز، نخست، در بیرون «بساط کهنه» دربار تهران، در عمل، «طرح نو» دارالسلطنه تبریز افکنده شد که به لحاظ دگرگونیهایی که به دنبال داشت، میتوان آن را «آستانه دوران» جدید ایران خواند. این نکته را باید به اجمال یادآوری کنیم که سلطنت قاجاران، در ادامه فرمانروایی غلامانترک دستگاه خلافت که با غزنویان بر ایران فرمان راندند، نظامی قبیلهای بود. اگرچه در دوره اسلامی نوعی از وحدت ملی در ایران به وجود آمده بود، اما این وحدت ملی جز در دورههایی کوتاه نتوانست دولت مرکزی مقتدر خود را ایجاد کند و از این رو، با فروپاشی هر یک از سلسلهها سران قبایل و ملوک طوایف جداسری آغاز میکردند و تا برآمدن «فرزند شمشیر» دیگری ایران به میدان نبردهای داخلی تبدیل میشد.
برآمدن آقامحمدخان قاجار آغاز پایان دورهای از خلاء قدرت مرکزی بود و او توانست حکومت واحدی در بخشهایی از ایران بزرگ ایجاد کند. افزون بر این آقامحمدخان، که خواجهای ابتر بود، زمینه انتقال قدرت به جانشین خود را فراهم آورد و با بر تخت نشستن فتحعلی شاه قدرت مرکزی کمابیش مقتدری تجدید شد. در دورههایی از تاریخ ایران، تا زمان برآمدن قاجاران، حرمسرای شاهی بخشی مهم از در خانه حکومتی به شمار میآمد و فرزندان پرشمار شاه در حرمسرا در میان عجایز زنان و خواجه سرایان میبالیدند، اما، چنان که اشاره کردیم، با فتحعلی شاه، دارالسلطنه ولیعهد، به عنوان دربار دومی، در تبریز تشکیل شد و سومین فرزند ارشد شاه، عباس میرزا، به عنوان نایبالسلطنه، در آن دربار استقرار پیدا کرد. از دیدگاه تاریخ حکومت و نیز تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، انتقال ولیعهد به دارالسلطنه تبریز از اهمیت بسیاری برخوردار است، اما به نظر نمیرسد که نظر تاریخ نویسان را به خود جلب کرده باشد : نخست، در دارالسلطنه تبریز بود که ولیعهد از محبس حرمسرای شاهی و آموزش و پرورش عجایز و مخنثان رهایی یافت. زمانی که در سال ۱۲۱۳ دارالسلطنه تبریز تاسیس شد، عباس میرزا، ده سال بیشتر نداشت و از این رو، کارهای دارالسلطنه با تدبیر میرزا عیسی، ملقب به قائم مقام و معروف به میرزا بزرگ، اداره میشد. دو سال پیش از آن که عباس میرزا به عنوان ولیعهد در دارالسلطنه تبریز مستقر شود، میرزا عیسی پیشکار ولیعهد بود و فتحعلی شاه فرزند خود را به او سپرده بود تا در تعلیم و تربیت او بکوشد. این میرزا عیسی، که به خاندانی از رجال سیاسی ایران وابسته بود، توانست دارالسلطنه تبریز را، در بیرون میدان جاذبه «بساط کهنه» دربار تهران، به کانونی برای «طرح نو» تبدیل کند : هم او افزون بر تربیت ولیعهد و البته دو فرزند خود، میرزا ابوالقاسم و میرزا موسی، برخی از اطرافیان خود را برای تحصیل به انگلستان گسیل داشت و نخستین بار اصلاحاتی را در نظام ایالت آذربایجان وارد کرد. در همین دوره، دارالسلطنه تبریز، به ویژه از این حیث که وزیری کاردان و گروههایی از کارگزاران کارآمد تدبیر امور را بر عهده داشتند، به درباری در خلاف جهت دربار تهران تبدیل شد. اینکه گفتیم جدال میان قدما و متاخرین، نخست در دارالسلطنه تبریز و در عمل درگرفت، نظر به این واقعیت تاریخ ایران داریم که اندیشه برچیدن «بساط کهنه» و درافکندن «طرح نو»، نخست، در عمل به دنبال تکوین نطفه آگاهی از ضرورت اصلاحات در تبریز پیدا شد و پیامدهایی بی سابقه داشت. از خلاف آمد عادت تاریخ ایران بود که در حالی که پشتوانه «بساط کهنه» دربار تهران اندیشه سنتی بود، برای «طرح نو» دارالسلطنه تبریز هنوز نظریهای تدوین نشده بود. اندیشه دوران قدیم ایران، در قلمرو فلسفه، به طور عمده، با فارابی، موسس فلسفه در دوره اسلامی، آغاز و با صدرالدین شیرازی به پایان رسیده بود. همین سنت اندیشه، در «دوره گذار» با توجه به الزامات رکورد آن دوره تداوم پیدا کرد و همین تداوم بی تذکر سنت نیز شرایطی برای ایجاد آگاهی از بحرانهایی که به وجدان ایرانی تحمیل میشد، فراهم نیاورد. به گونهای که در فصلهای آتی توضیح خواهیم داد، بحران آگاهی به دنبال شکست ایران در جنگهای ایران و روس، راههای ناهموار دیگری را نیز دنبال میکرد و از همان آغاز، نویسندگان، روشنفکران و رجالی که پایی در نظام سنتی اندیشیدن داشتند، کوشش کردند به گستره تجربههای متفاوتی گام بگذارند. سفرنامهنویسان اروپایی که مقارن جنگهای ایران و روس در دارالسلطنه تبریز با عباس میرزا دیدار کرده اند، گزارشهایی درباره برخی از دلمشغولیهای تجددخواهانه نایبالسلطنه آورده و گفته اند که او دریافت خردورزانهای از منطق مناسبات جدید و الزامات تجدد پیدا کرده بود. در نوشتههای تاریخ نویسان ایرانی که اسلوب و شیوههای تاریخ نویسی سدههای متاخر دوره اسلامی را دنبال میکردند، درباره عباس میرزا مطلب مهمی نیامده است، اما با توجه به گزارشهایی که از دارالسلطنه تبریز در برخی نوشتههای تاریخی و نیز سفرنامههای بیگانگان آمده، میدانیم که دربار نایبالسلطنه کانون رجالی بود که همه آنان از مهمترین تجددخواهان ایران آغاز دوران جدید بودند.
در واقع، التفات به آن چه ملکمخان «آیین ترقی» خوانده است، که پیشتر به آن اشاره کردیم، به دنبال شکست ایران در جنگهای ایران و روس و با پدیدار شدن بحران در آگاهی ایرانیان، نخست در این کانون تجدد و ترقی خواهی آغاز شد، هم چنان که نطفه آگاهی از دوران جدید نیز در میان اطرافیان عباس میرزا تکوین پیدا کرد. در دارالسلطنه تبریز تدبیر امور حکومت به دست میرزا عیسی قائم مقام اول و فرزند او، میرزا ابوالقاسم قائم مقام دوم بود و با اهتمامی که آن دو در پرورش رجال کاردان داشتند، در ارتقای مرتبه آگاهی برخی از اطرافیان خود کوششهایی جدی و بی سابقه به عمل آوردند. چند تن از نخستین دانشجویان را آنان به خارج از کشور اعزام کردند که از آن میان میرزا صالح شیرازی و میرزا جعفر مهندسباشی۸ منشاء خدمات مهمی شدند و میرزا تقیخان نیز که نخستین طرح گسترده اصلاحات را به اجرا درآورد، از برکشیدگان خاندان قائم مقام بود. میرزا بزرگ، قائم مقام اول، خود رجلی هوشمند، نویسندهای بزرگ و وزیری کاردان بود و توانست فرزندی را تربیت کند که یکی از کارآمدترین وزیران سدههای متاخر، نخستین رجل سیاسی دوران جدید و ادیبی نوآور بود. درباره برخی از رجال دارالسلطنه تبریز، به مناسبتهای دیگری توضیحی آوردهایم، اما در این فرصت به برخی از سوانح احوال و به ویژه اندیشه سیاسی میرزا ابوالقاسم، قائم مقام دوم، اشاره میکنیم که از بنیادگذاران ایران جدید بود و در برخی از قلمروهای حیات ایران توانست، چنان که خود او میگفت، «آن بساط کهنه» را برچیند و «طرح نو» دراندازد. در نوشتههای تاریخی رسمی ایران درباره میرزا ابوالقاسم سخنان فراوانی گفته شده است. از سوانح احوال قائم مقام میدانیم که او به دنبال مرگ فتحعلی شاه مقدمات انتقال ولیعهد، محمد میرزا به پایتخت را فراهم آورد و با تدبیرهای خود توانست دیگر مدعیان سلطنت را از میان بردارد. در سال نخست سلطنت محمدشاه، او در مقام وزارت عظمی ابقا شد و آن گاه به صدارت عظمی رسید، اما هشت ماهی برنیامده بود که شاه او را به قتل آورد و میرزا آقاسی را به جای او نشاند. بدیهی است که در نظر عامه درباریان میرزا ابوالقاسم مجرم شمرده میشد و از آن جا که عمده نوشتههای تاریخی ایران دوره قاجار به دست منشیان درباری تدوین شده است و آنان نمیتوانستند از مذهب مختار تاریخ نویسی عدول کنند، تردیدی نیست که آن چه در این نوشتهها آمده، از صافی نظر رسمی دربار گذشته و برای اینکه بتوان هسته معقول سخن آنان را از پوسته باورهای تاریخ نویسان جدا کرد، به کوششی اساسی نیاز داریم. جدا کردن آن هسته معقول از پوسته سخنان منشیانهای که نظرات رسمی را بازتاب میدهد، جز با فهم منطق شیوههای تاریخ نویسی ممکن نیست، چنان که به عنوان مثال برای تمییز سره از ناسره در آن چه اعتمادالسلطنه، در صدرالتواریخ درباره قتل امیرکبیر میگوید، باید این نکته را به خاطر داشت که عامل قتل میرزا تقیخان، میرزا علی حاجبالسلطنه پدر اعتمادالسلطنه بود و تردیدی نیست که به گزارش اعتمادالسلطنه از قتل امیر، بی آن که به محک منابع دیگر خورده باشد، نمیتوان اعتماد کرد. البته امروزه همگان این نکته را میدانند و نیازی به تکرار آن نیست، اما ما این نکته بدیهی را از این حیث میآوریم که از مجرای آن پرتوی بر موردی پیچیدهتر انداخته باشیم. اگر دامنه مسئولیت قتل امیرکبیر تنها به اثرات آن در گزارشی که اعتمادالسلطنه از آن میآورد، محدود میشد، با توجه به اطلاعاتی که از تاریخ سدههای اخیر داریم، تمییز سره از ناسره امر مشکلی نمیبود، اما بازتابهای نه چندان روشن آن مسئولیت قتل امیر در گزارش از ماجرای قتل قائم مقام را نیز نباید از نظر دور داشت. قتل امیرکبیر، در ورای مورد امیر، به عنوان وزیری «خطاکار»، زمانی میتواند توجیه کاملی پیدا کند که آن قتل حلقهای کم اهمیت در زنجیر وزیرکشیهای بی حساب باشد. با دقت در میان سطرهای گزارش اعتمادالسلطنه از قتل قائم مقام میتوان سایه بلند و سنگین قتل امیر را دید. آن دو قتل از منطق واحدی تبعیت میکنند و با گشودن راز و رمز یکی دیگری را نیز میتوان توضیح داد.
کلید گشودن راز برخی از وزیرکشیهای دوره قاجار را اعتمادالسلطنه، در فقراتی از فصلی از صدرالتواریخ، که در آن شرح حال میرزا ابوالقاسم را آورده، به دست داده است. او با توضیح این نکته که قائم مقام «در ایام صدارت تند میرفت» و خود را «موسس این سلطنت میدانست» میگوید که میرزا «پارهای احکام به دلخواه خود میگذرانید» و مینویسد :
و چنان میخواست که سلطان به دلخواه خود نتواند فلان پست را بلند کند و فلان عزیز را نژند نماید.
۹
در این عبارتهای کوتاه که از صدرالتواریخ آوردیم، اعتمادالسلطنه تار واقعیتی تاریخی را در پود چند نکته متعارض ناشی از مذهب مختار درباری تنیده و هسته معقول واقعیت را در پوسته باورهای رسمی درباری پنهان کرده است. در این که قائم مقام میبایست خود را موسس آن سلطنت دانسته باشد، تردیدی نداریم، اما معنای این سخن اعتمادالسلطنه که میگوید قائم مقام پارهای احکام به دلخواه خود میگذرانید، باید به درستی فهمیده شود. این اتهام، در صورت درست بودن، میتوانست عذرخواه قتل میرزا ابوالقاسم باشد و اعتمادالسلطنه نیز آن عبارت کوتاه را از سر بازیچه نیاورده، بلکه او خواسته است واقعیتی تاریخی را میان شعار و دثار عبارتهای منشیانهای که نظر درباریان رسمی را بازتاب میدهد، پنهان کند. نظر سیاسی قائم مقام در این عبارت بیان شده است که گویا او «میخواست سلطان به دلخواه خود نتواند فلان پست را بلند کند». اگر این سخن درست باشد و خواهیم دید که تردیدی در درستی آن نیست، در این صورت میتوان معنای آن عبارت دیگر را مبنی بر این که قائم مقام «پارهای احکام به دلخواه میگذرانید» فهمید. اصل اساسی در اندیشه سیاسی قائم مقام این اعتقاد او بود که «شاه باید سلطنت کند نه حکومت». اگر این استدلال درست باشد، باید گفت که قائم مقام نخستین رجل سیاسی تاریخ جدید ایران بوده است که تمایزی میان سلطنت و وزارت عظمی -به گفته اعتمادالسلطنه، «مجلس وزارت»- و به تعبیری جدیدتر، دولت و حکومت(state and government)وارد کرده است. اعتمادالسلطنه از هواداران سلطنت مستقل ایران بود و با توجه به نوشتههای تاریخی و سیاسی او میدانیم که دانش او در سیاست جدید اندک بود، اما هم او، در فقرهای که به دنبال همان مطلب آمده، به یکی از اساسیترین نکتههای اندیشه سیاسی قائم مقام اشاره کرده است.
اعتمادالسلطنه مینویسد که میرزا ابوالقاسم قائم مقام : آقایی و احترام و تاج و تخت و ضرب سکه را خاص سلطنت کرده، ولی نصب و عزل و قطع و فصل کار و اجرای امور دولت و دادن و گرفتن مواجب را میخواست منحصر به تصویب خود نماید و مجلس وزارت صورت دهد.
۱۰
این کوشش برای تاسیس «مجلس وزارت»، در واقع بیان دیگری از «خیال» امیرکبیر برای برقراری «کنس طی طوسیون» بود که پایینتر به آن اشاره خواهیم کرد، اما اعتمادالسلطنه، در دنباله همان مطلب، دیدگاه خود و نظر رایج درباریان را درباره سلطنت مستقل و «لابشرط» بودن آن مانند «تفضلات و احسانات ذی ظل»، میآورد و مینویسد :
بی خبر از این که آب و گل ایرانیان و عادت ایشان سرشته ارادت پادشاه است و به این امید هستند که اختیار و اقتدار سلطانی اگر نباشد، اکثر از بیچارگان باید همیشه از منصب و عزت و نعمت محروم باشند و همواره یک سلسله مشغول ریاست باشند و ظلالله باید مثل ذی ظل خود بعضی تفضلات و احساناتش لابشرط باشد که گاهی ذلیلی را عزیز کند و فقیری را غنی سازد تا همه به این امید به درگاه او شتابند و بر جای ریاست خدمت کنند و برای این کار همیشه سلطان را باید اختیار و اقتدار کلی باشد که وزرا سد فیض و قطع امید مردم را ننمایند و مرحوم قائم مقام بر خلاف این عقیده بود.
۱۱
آنچه اعتمادالسلطنه، در دنباله همین مطلب و در توضیح نظر قائم مقام در مخالفت با نظریه سلطنت مستقل میآورد، اشارهای به نخستین دریافتی است که ایرانیان از نسبت حکومت و سلطنت پیدا کرده اند و در واقع، نخستین اشاره به یکی از اصول سلطنت مشروطه است.
وقتی اتفاق افتاد که شاهنشاه غازی بیست تومان به مردی باغبان عطا فرمود. قائم مقام کس فرستاد آن زر را استرداد کرد و به خدمت شاهنشاه پیغام داد که این عطا، در این مورد، موقع و جهتی نداشت و گفت : «ما هر دو در خدمت دولت ایران خواجه تاشانایم و بیش از صد هزار تومان از مال رعایا حق نداریم که خرج کنیم و شما در خدمت دولت بزرگتر هستید. اگر خواهید مهمانداری مملکت ایران را خود کن (کذا) و هشتاد هزار تومان این زر تو را باشد و من با بیست هزار تومان کوچ دهم و اگر نه مهماندار شوم و شما با بیست هزار تومان قناعت فرمایید.
۱۲
البته اعتمادالسلطنه در جای دیگری از صدرالتواریخ، قائم مقام را از اتهام خیانت به سلطنت مبرا دانسته، اما چنین مینماید که در این مورد نیز او از طریق مفهوم مخالف میخواست نسبت خیانت به امیرکبیر را اثبات کرده باشد. اعتمادالسلطنه در بیان سبب قتل قائم مقام مینویسد که «هر یک از صدور که به بلیتی رسیدند، جهاتی عدیده داشته است و جهت عمده بعضی خیانت به سلطنت بوده است.» این اشاره ناظر بر مورد میرزا تقیخان است، اما اعتمادالسلطنه، در دنباله همین مطلب میگوید که «ولی قائم مقام قصد خیانت نداشت» و این عبارت را نیز میافزاید که «اقوال و افعال و بی اعتنایی و اهمال و درشتیها و تندیها و جسارتها از او ناشی شد که نازل منزل خیانت بود؛ و عفو ملوکانه خیلی شامل او گشت، ولی او خودداری نتوانست بکند.»۱۳ اعتمادالسلطنه در نوشته خود به نکتههای دیگری از سوانح احوال میرزا ابوالقاسم نیز اشاره کرده است که برخی از آنها خالی از تناقض نیست. خاستگاه این تناقضها را باید اعتقاد راسخ نویسنده صدرالتواریخ به نظریه سلطنت «لابشرط» دانست، زیرا هواداری از «سلطنت مستقل» - به تعبیری که در آن زمان رایج بود - موجب شده است که اعتمادالسلطنه نتواند توضیح معقولی از تعارض دیدگاه سیاسی قائم مقام مبنی بر تمایز میان حکومت و سلطنت عرضه کند. اعتمادالسلطنه به پیروی از نظریه سلطنت مستقل، شاه را ظلالله میداند که «از جنس بشر برتری و امتیاز دارد» و شاهان «به هیچ وجه با ما مردم طرف نسبت نیستند.» او آن گاه، درباره مقام و مرتبه شاه مینویسد که «این رتبه مخصوصن بسته به افاضه الهی است که در میان چندین کرور نفوس یک نفر برانگیخته میشود، و این نکته را نیز از باب نتیجه سخن خود میافزاید که «ستیزه با سلطان، مثل ستیزه با قهر و غضب الهی است. در این صورت، هر کس از مقام بشریت خود تجاوز کند، به مکافات خواهد رسید.»۱۴ تندیهای قائم مقام به مقام سلطنت و بی اعتنایی او به مردم به عنوان سبب قتل او، که اعتمادالسلطنه آنها را «نازل منزل خیانت» میداند، به گونهای که اعتمادالسلطنه گفته است، ناشی از «کثرت فضل و دانایی» و «افراط در کمالات و تدابیر» بود. اعتمادالسلطنه در توضیح سبب قتل قائم مقام مینویسد که
عمده معایب کار او، که او را به بلیت رسانید، کثرت فضل و دانایی و شدت سواد بود و چون در کمالات و تدابیر افراط کرده بود و سزاوار هر گونه برتری هم [بود]، لذا خودبینی را به جایی رسانید که خود را خداوند مردم میشناخت و اکثر از مخلوق را بهایم میپنداشت و هرگز به خاطرش خطور نمیکرد که بتوان او را مسلوب الاختیار کرد.
۱۵
برخی از این «معایب کار» قائم مقام که در صدرالتواریخ و نیز در دیگر نوشتههای تاریخی اشارههایی به آنها آمده است، یکی از عوامل قتل او بود، اما بر پایه اشارههایی که در همان صدرالتواریخ آمده، میتوان این فرض را مطرح کرد که میرزا ابوالقاسم دریافتی از تمایز میان «مجلس وزارت» و سلطنت، که یکسره با نظریه رایج سلطنت در ایران تعارض داشت، پیدا کرده بود. در نیم سده سلطنت ناصرالدین شاه دگرگونیهای عمدهای در دریافتهای ایرانیان از سیاست صورت گرفته بود، اما دیدگاه قائم مقام درباره تمایز سلطنت و «مجلس وزارت»، به عنوان صورتی از مشروطیت سلطنت، حتی در آن زمان نیز با باورهای گروههای بزرگی از کارگزاران حکومتی ایران تعارض داشت. اعتمادالسلطنه، به مناسبت دیگری نیز در صدرالتواریخ نوشته است که «قائم مقام خیلی میل داشت که در عالم وزارت خود نوعی مختار باشد که سلطان، بی رضای او، به کسی کاری ندهد و عطایی ننماید.»۱۶
برخی از فقرات صدرالتواریخ اعتمادالسلطنه درباره سوانح احوال میرزا ابوالقاسم قائم مقام را که به رغم بی اهمیت بودن آن به نکتههایی اشاره کرده است، آوردیم تا نمونهای از تاریخ نویسی رسمی درباری را به دست داده باشیم. تاریخ نویسان دیگر نیز مطالب فراوانی درباره سوانح احوال و مقام او در ادب، سیاست و وزارت دوره قاجار آورده اند، اما آنچه در این نوشتهها ناگفته مانده، این نکته اساسی است که شخص قائم مقام و مقام او در سیاست سدههای متاخر دوره اسلامی ایران از محدوده معیارهای وزارت و سیاست این سدهها فراتر میرفت و هیچ یک از تاریخ نویسان این دوره را نمیشناسیم که سخنی معقول درباره او گفته باشد. در واقع به گونهای که در فصل دیگری اشاره کردهایم، تاریخ نویسی این دوره به «جوی حقیری» تبدیل شده بود که «صید مروارید» در آن امکان نداشت و به عبارت دیگر، مردابی بود که تنها موجوداتی از جنس میرزا آقاسی و میرزا آقاخان نوری در آن میلولیدند. در سدههای متاخر، در میان صدراعظمهای دوره قاجار تنها میرزا تقیخان امیرکبیر را میشناسیم که بتوان قائم مقام را از او قیاس گرفت. او از تبار وزیرانی بود که در دوره اسلامی ایران با سامانیان و آل بویه پدیدار شدند و با یورش مغولان نسل آنان منقرض شد. قائم مقام رجلی نبود که تاریخ نویسی زمانه بتواند «آیینهای در برابر او بگذارد تا از او ابدیتی بسازد» بلکه بر عکس، او که - به گفته خود در منشآت - «دلی دیوانه در سینه» و «دردی دیرینه» داشت، به خوبی میدانست که تاریخ نویسی منحط زمان توان آیینه داری او را نخواهد داشت و از این رو در خلال منشآت، به مناسبتهایی به شمهای از سوانح احوال، خلجانها، وسوسهها و «خیالات» خود اشاره کرده است. قائم مقام در عین حال نویسندهای است که با بهره گرفتن از نوعی شیوه نوشتن، در جاهایی از نوشته خود، رمز درون و کلید شخصیت خود را در دسترس خواننده میگذارد، اما این رمزها و کلیدها در جاهایی از نوشته تعبیه شده است که او انتظار آن را ندارد و تنها خوانندهای میتواند به آن رمز دست یابد که توان درک معنای آن را داشته باشد. میرزا ابوالقاسم، در مقدمه رساله جهادیه میرزا بزرگ، با اشاره به این که طرق به سوی حق به عدد نفوس خلق است از شماری از طبقات خلق، از عابد و زاهد، قاعد و مجاهد، اهل ظاهر و باطن، نام میبرد و مینویسد :
این بنده، چندان که در خود بیند، نه در حلقه هیچ یک از آنها راهی دارد، نه از مسلک هیچ کدام آگاهی؛ نه قابل کفر است نه ایمان؛ نه مقبول کافر است نه مسلمان؛ نه توفیق زهد یافته نه جانب جهد شتافته؛ نه تاب قعود آرد نه طاقت شهود.
۱۷
او آن گاه درباره خود میافزاید :
دلی در سینه دارد و از آن دردی دیرینه، که نه آن از بند پند گیرد نه دارویی در این سودمند افتد. هر لحظه به جایی کشد، هر بار هوایی کند؛ نه جهدی که کامی جوید نه تابی که کامی پوید؛ نه بختی که به حق سازد نه هوسی که به خود پردازد؛ نه فرمان خرد برد نه در قید نیک و بد باشد. کار جان از دست آن مشکل است و پای عقل از جهل آن در گل.
۱۸
بدیهی است که مقدمه رساله جهادیه کبیر که این فقرهها درباره احوال قائم مقام از آن گرفته شده و دیباچهای بر رسالههای شرعی در وجوب جهاد با کفار روس بود، جایی نبوده است که خواننده در جست وجوی رمزی از سوانح احوال قائم مقام بوده باشد. میرزا ابوالقاسم اشاره به خلجانهای درونی خود را از این حیث در این مقدمه آورده که آن نوشته در شمار نامههای خصوصی او نبوده است. مقدمهای بر رسالههایی شرعی درباره جهاد، جای حدیث نفس نیست، اما قائم مقام به مناسبت سخنی از خود نیز به میان آورده است تا رمزی از اسرار خویشتن خویش را در اختیار برخی از خوانندگان قرار داده باشد. این جامع قلم و شمشیر، به عنوان ادیب سخنور جایی که مقتضی موجود بود قلم را در جای شمشیر به کار میبرد، هم چنان که به مناسبت دیگری شمشیر در دست او نقش قلم را ایفا میکرد.
تاریخ نویسان آورده اند که آن گاه که به فرمان محمدشاه قائم مقام را در کوشکی از قصر شاهی به قصد از میان برداشتن او محبوس کردند، شاه دستور داده بود که نخست قلم از دست میرزا ابوالقاسم بگیرند تا نتواند نامهای به او بنویسد و از زبان محمدشاه نیز نوشته اند که «سحر و اعجازی در بیان اوست». اعتمادالسلطنه در صدرالتواریخ مینویسد :
شاهنشاه غازی فرمودند که اول قلم و قرطاس را از دست او بگیرند و اگر خواهد عریضهای به من بنویسد، نگذارید که سحری در بیان و اعجازی در بیان اوست که اگر خط او را ببینم، باز فریفته عبارات او شوم و او را رها کنم.
۱۹
این اعتراف محمدشاه به سحر و اعجاز در بیان قائم مقام به معنای آن است که وزیر او «قلم و قرطاس» را هم چون شمشیر به کار میبرد و آن گاه که زبان او از کام بیرون میآمد، کار ذوالفقار از نیام برآمده را انجام میداد و این نکتهای نیست که تاریخ نویسی سدههای متاخر توان توضیح آن را داشته باشد. اشاره کردیم که میرزا ابوالقاسم از تبار میرزا تقیخان بود و به جرات میتوان گفت که سوانح احوال، کارها و حتی سرنوشت دو وزیر از سنخ واحدی است و هر توضیحی درباره یکی میتواند هم چون پرتوی بر کار و بار دیگری باشد. جای تاسف است که تاکنون درباره شخصیت پیچیده و بغرنج قائم مقام پژوهشی جدی صورت نگرفته و از خلال نوشتههای تاریخی نیز به درستی نمیتوان به نقشی که او در تاریخ جدید ایران ایفا کرده است، پی برد. در حالی که برعکس، درباره خلف او پژوهشهای اساسی کم نیست و اسناد و مدارک مهمی نیز در دسترس است. همسانیهای میان دو شخصیت قائم مقام و امیرکبیر اگر چنین ادعایی موجه بوده باشد، میتواند ما را در شناخت شخصیت قائم مقام و بازنمودن پیچیدگیهای روان او به عنوان اهل ادبی از سنخ جدید و رجل سیاسی، که «جهان را نوآیین» و با «طرح نو» میخواست، اما نمیدانست که «از پرده غیب چه در خواهد آمد»
۲۰ یاری رساند. به نظر میرسد که کلید فهم یکی از مهمترین پیچیدگیهای شخصیت هر دو وزیر را باید در سبب قتل آنان جست وجو کرد. جالب توجه است که اعتمادالسلطنه در بحث از سبب قتل قائم مقام، او را از اتهام خیانت به شاه مبرا میدارد در حالی که همان نویسنده تردیدی درباره متهم بودن میرزا تقیخان ندارد. اتهام خیانت به سلطنت را صرف نظر از این که درست یا نادرست بوده باشد، باید نخستین وجه همسانی در سوانح احوال میرزا ابوالقاسم و میرزا تقیخان دانست : در آن چه تاریخ نویسی رسمی درباری ایران درباره اتهام خیانت به سلطنت آورده، در واقع بیشتر از آن که اشارهای تاریخی وجود داشته باشد، میتوان رمزی از به پایان رسیدن دوره تاریخ نویسی رسمی را یافت.
۲۱ در میان رجال سیاسی ایران دوره قاجار، نخست قائم مقام و امیرکبیر بودند که نشانههای به پایان رسیدن مشروعیت سلطنت «مستقل» را دیدند و نیز آن دو نخستین وزیرانی بودند که درباره اصلاح نظام حکومتی ایران به تامل پرداختند. اگر اتهام به خیانت به سلطنت را خیانت به «سلطنت مستقل» بدانیم و ما این اتهام را درست میدانیم، باید گفت که تاریخ نویسی ایرانی درباره قائم مقام و امیرکبیر به خطا نرفته است.
۲۲ آن چه اعتمادالسلطنه درباره قائم مقام میگوید و این که گویا او میخواسته است سلطنت را از «مجلس وزارت» جدا و خود وزارت کند، چنان که اشاره کردیم، به معنای اصلاحی در نظام سلطنت مستقل بود که باید آن را از مقدمات مشروطه خواهی به شمار آورد. آنچه میرزا یعقوبخان از امیر درباره قصد او در برقراری «قانون اساسی» نقل کرده است، میتواند پرتوی بر عبارتی بیفکند که اعتمادالسلطنه درباره تمایز حکومت و سلطنت نقل کرده است.
میرزا یعقوبخان، پدر میرزا ملکمخان، که میرزا تقیخان را میشناخت و زمانی نیز در شمار نزدیکان او بود، در رساله منتشر نشدهای که پس از قتل امیر به رشته تحریر کشیده، نکتههایی از سخنان او را آورده است. او در آن رساله با اشارهای به نیم سده میان مرگ نابهنگام عباس میرزا و قتل امیرکبیر، به درستی گفته است که
ایران، به فاصله پنجاه سال، سه دفعه از روش ترقی بازماند : دفعه اول از وفات مرحوم نایبالسلطنه؛ دفعه دوم از قضیه مرحوم قائم مقام؛ دفعه سوم از قضیه مرحوم میرزا تقیخان.
۲۳
آنگاه میرزا یعقوبخان با اشارهای به این که از محرمان راز امیر میبوده، این سخن شگفت انگیز را از او نقل میکند که در فکر برقراری کُنْسْطیطوسیون - constitution یا «قانون اساسی» - و منتظر موقع مناسب بوده، اما سیاست روسیه مجال نداده است. میرزا یعقوب مینویسد :
میرزا تقیخان را همه وقت محرم و هواخواه اش بودم؛ خاصه در روزهای پریشانی و اضطرارش. دستخطهای همایون [را] که غالبن اعتمادانگیز بود، به من نشان میداد. بعد از زیارت گفتم که «اگر ده یک اینها صدق داشته باشد، جای این همه اندیشه نیست که شما دارید.» گفت : «راست میگویی، اما حرف در این است که بندگان شاهنشاهی با یک وجود تنها در مقابل این همه رخنه دردمندان سپر خواهند انداخت و لابدن به جهت آسودگی خودشان مرا قربانی خواهند کرد.» گفتم : «چرا چاره تنهایی شاهنشاه را پیش از وقت ندیدی؟» گفت : «مجالم ندادند و الا خیال کُنْسْطیطوسیون داشتم. مانع بزرگم روسهای تو بودند. انگلیس کمال همراهی را در باطن وعده میداد. منتظر موقع بودم.»
۲۴
فریدون آدمیت در توضیح اصطلاح کُنْسْطیطوسیون، که در بیان امیر آمده، با اشارهای به تجربه رشید پاشا، صدر اعظم عثمانی، که با اعلام «خط شریف گلخانه» به سال ۱۲۵۵ «پایه دولت منتظم» را ریخت و این که سخن امیر را باید با توجه به آن سابقه فهمید، درباره معنای گفته میرزا تقیخان مینویسد که آن را باید «با توجه به شرایط تاریخی زمان» فهمید و اصطلاح کُنْسْطیطوسیون «به ظن قوی» به «نوعی «دولت منتظم»» اطلاق شده است. «یعنی اداره مملکت را بر پایه قواعد مشخصی استوار ساختن و حقوق و جان و مال افراد را از اعمال خودسرانه مصون داشتن.» آدمیت میافزاید : «به تعبیری دیگر، نفی سنت مالک الرقابی و این که هرگاه یکی از ارکان دولت مورد اتهامی قرار گیرد، بدون رسیدگی حکمی صادر نگردد.»
۲۵
در پرتو اقدامات امیرکبیر از امیرنظامی تا پایان صدارت و انفصال از خدمت و نیز آن چه از نامههای او در دست است، میتوان از این فقره از رساله میرزا یعقوبخان تفسیر دیگری عرضه کرد و «خیال کُنْسْطیطوسیون» را به معنای برقراری «قانون اساسی» گرفت. فریدون آدمیت، در امیرکبیر و ایران، به بهترین وجهی پیچیدگیهای شخصیت امیر را بازنمایانده است.۲۶ به نظر نمیرسد که در نخستین سالهای سلطنت ناصرالدین شاه صرف برقراری «نوعی "دولت منتظم"» میتوانست به مانع عمدهای برخورد کند.۲۷ پیشرفتهای اقدامات اصلاحی امیر در زمانی اندک، شگفت انگیز بود اما بدیهی است که آن اقدامات میبایست در محدوده اصلاحاتی در درون سلطنت مستقل باقی میماند. اقدامات امیرکبیر با اصلاحاتی در محدوده سلطنت مستقل آغاز شد، اما آن اصلاحات در صورتی به نتیجه میرسید که قانون اساسی استقلال سلطنت را محدود میکرد. هیچ اصلاح سیاسی نمیتواند از ظاهر مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی به باطن ساختار قدرت میل نکند. تردیدی نیست که امیرکبیر به عنوان اصلاحطلبی راستین و پیگیر به این نکته التفات پیدا کرده بود. همه منابعی که فریدون آدمیت، در امیرکبیر و ایران، به دست داده است، مبین این نکته اساسی است که اصلاحات امیر تا جایی پیش رفته بود که میبایست در مناسبات قدرت میان او و ناصرالدین شاه تجدید نظر عمدهای میشد؛ در نامههای میرزا تقیخان به شاه نیز اشارههایی به این امر آمده است و از مضمون آن نامهها میتوان به این نکته پی برد که به هر حال اگرچه امیرکبیر در عالم نظر، سخنی از مشروطیت سلطنت و انتقال حکومت به صدارت به میان نمیآورد و رعایت مقام شاه را میکند اما در عمل او مستقل بودن سلطنت را نمیپذیرد.۲۸ اگرچه امیر درباره مبلغی که برای «صرف جیب مبارک» تعیین کرده بود، به شاه مینوشت که «معلوم است که جمیع این وجه و وجوه ایران مال و ملک پادشاه … و همه برای مصرف وجود همایون است» اما او با تعیین «صرف جیب شاه» دست او را در تصرف در بیتالمال بسته بود.۲۹ در جای دیگری در پاسخ به نامه شاه که گویا درباره «وجه شاهی» مطلبی به امیر نوشته بود، مینویسد که «گاه هست که خاک پای همایون معلوم شده باشد فدوی در وجوه مخارج اتفاقی قبله عالم … مضایقه و خودداری میکند» و آن گاه با طفره رفتن از اصل مطلب، نظر شاه را به حسن نیت خود جلب میکند، اما واپسین کلام خود را نیز بی پرده میگوید :
اینقدر بر رای همایون آشکار باشد که به خدا من جمیع عالم را برای راحتی وجود مبارک میخواهم. اگر گاهی جسارتی شود، از آن روست که میخواهد که خدمت شما از جهت پول مخارج لازمه معطل نماند و الا مال کلن از خودتان است … اما خود فدوی دیناری به احدی نخواهد داد.
۳۰
قواعدی که امیر برقرار کرده بود، با آن چه پیشتر از صدرالتواریخ درباره قائم مقام و اهتمام او بر استقرار نظام مالی درست آوردیم، مطابقت دارد. آن هر دو اصلاح قشون و نظام مالی را شالوده اصلاحات میدانستند و تاکید میرزا ابوالقاسم و میرزا تقیخان بر این که «صرف جیب مبارک» باید معلوم باشد و حتی شاه را نمیرسد که پای از گلیم خود بیرون بگذارد، گام نخست در محدود کردن قدرت شاه بود. در نوشتههای قائم مقام، از این رو اشارههای چندانی به اصلاحات او نیامده است که میان او و عباس میرزا در ضرورت اصلاحات اختلافی وجود نداشت و در مناسبات آنان تنشی پدیدار نمیشد. با جلوس محمدشاه بر تخت سلطنت، صدارت قائم مقام هشت ماه بیشتر دوام نیاورد اما در همان چند ماه تعارض نظر و عمل او با منافع سلطنت مستقل و هیات حاکم و دربار آشکار شد. در این مورد نیز برخی از نکتههایی که در نامه نگاریهای روزانه میان ناصرالدین شاه و امیرکبیر درباره «نظم میرزا تقیخانی» آمده۳۱، میتواند پرتوی بر نظمی که قائم مقام قصد برقراری آن را داشت، بیفکند. میدانیم که ناصرالدین شاه مردی تن آسان، اهل حرمسرا و بزم و شکار بود، در حالی که «نظم میرزا تقیخانی» به شاهی مدیر و مدبر و اهل رزم نیاز داشت. امیرکبیر در پاسخ یادداشت شاه مبنی بر این که نمیتواند برای دیدن سان سواره به میدان برود، بر او عتاب میکند و با شیوه خطابی ویژه خود مینویسد که «اگر آجودان باشی عرض کرده یا خود اختیار فرموده اند، امر با قبله عالم است» و آن گاه عتاب به شاه را یک پرده بالاتر میگیرد و میافزاید :
با این طفره رفتنها و امروز و فردا کردنها و از کار گریختن، در ایران به این هرزگی، حکمن نمیتوان سلطنت کرد. گیرم من ناخوش [شدم ] یا مردم، فدای خاک پای همایون! شما باید سلطنت بکنید یا نه؟ اگر شما باید سلطنت بکنید، بسمالله! چرا طفره میزنید؟
۳۲
اشاره این نامه عتاب آلود به مورد سان سواره محدود نمیشود، بلکه میرزا تقیخان، با استفاده از فرصت، شاه را به خاطر بی توجهی او به امور و بیالتفاتی به کار کشورداری مورد سرزنش قرار میدهد و مینویسد :
هر روز چرا از حال شهر خبردار نمیشوید که چه واقع میشود و بعد از استحضار چه حکم میفرمایند. از در خانه و مردم و اوضاع ولایات چه خبر میشود و چه حکم میفرمایند. قورخانه و توپی که بایست به استرآباد برود، رفت یا نه؟ این همه قشون، که در این شهر است، از خوب و بد و سرکردههای آنها چه وقت خواسته و از حال هر فوج دائم خبردار شدند و هم چنین بنده ناخوشم و گیرم هیچ خوب نشدم، شما نباید دست از کار بردارید یا دائم محتاج به وجود یک بندهای باشید. اگرچه جسارت است، اما ناچار عرض کردم.
۳۳
تردیدی نیست که «نظم میرزا تقیخانی» از محدوده تنگ صرف برقراری «نوعی "دولت منتظم"» بسی فراتر میرفت و «خیال کُنْسْطیطوسیون» در واقع صورتی از سلطنت مشروطه بوده است.
۳۴ در این امر نیز تردیدی نمیتوان کرد که خود ناصرالدین شاه به رغم دلبستگی شخصی به امیر، قبیله شاه، درباریان و نیز نماینده دولت روسیه برقرار شدن آن نظم را آغاز پایان سلطنت مستقل فهمیده و برای از میان برداشتن آن به وحدت کلمه رسیده اند.
از دیدگاه تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، این نکته در مناسبات میان شاه و وزیر در سدههای متاخر دارای اهمیت است که با صفویان غفلت و تغافلی بی سابقه در آموزش و پرورش ولیعهد پدیدار شد. تا آغاز دوران جدید تاریخ ایران که آهنگ انحطاط تاریخی ایران شتاب بیشتری پیدا کرد و به ویژه به دنبال شکست ایران در جنگهای ایران و روس نیز رخنهای در ارکان باورهای کهن ایرانیان افتاد، اصلاحات به وسوسهای عمده تبدیل شد و از آن جا که گستره فرمانروایی بسیاری از شاهان از محدوده حرمسرای شاهی فراتر نمیرفت، نقش وزیران در تدبیر امور، بیش از پیش، اهمیت پیدا کرد. تبدیل تبریز به دارالسلطنه نایبالسلطنه از این حیث جالب توجه است که ولیعهد را از بندهای خواجه سرایان و خاتونهای حرمسرای شاهی آزاد میکرد و آموزش و پرورش او را به دست وزیران میسپرد. وانگهی، ولیعهد در عمل فرصتی مییافت تا در اداره مهمترین ایالت کشور نقشی داشته باشد و این امر او را برای تصدی امور آماده میکرد. با عباس میرزا و دو قائم مقام دگرگونی عمدهای در شیوه اداره کشور پدیدار شد و میرزا ابوالقاسم، پیش از برقرار شدن «نظم میرزا تقیخانی» برچیدن «بساط کهنه» و درافکندن «طرح نو» را راهنمای عمل خویش قرار داد. خاندان قائم مقام توانستند عباس میرزا و نخستین بار، گروههایی از کارگزاران حکومتی جدید را در همان دارالسلطنه تبریز تربیت کنند که از پیامدهای آن نیم سده اصلاحات تا قتل میرزا تقیخان بود، اما چنان که از سخن میرزا یعقوبخان آوردیم، در این دههها نیز ایران «سه دفعه از روش ترقی بازماند» و نتیجه مطلوبی عاید نشد. کوششهای دو قائم مقام در تربیت عباس میرزا اساسی بود و میرزا تقیخان نیز که خود از برکشیدگان و تربیت یافتگان مکتب آن دو بود، با انتقال ناصرالدین میرزا به تبریز آموزش و پرورش او را وجهه همت خویش قرار داد و با مرگ محمدشاه مقدمات بر تخت نشستن او را فراهم کرد. شیوههای وزارت قائم مقام و امیرکبیر، از دیدگاه تاریخ وزارت در سدههای متاخر، به ویژه به دنبال یورش مغولان و با انقراض نسل وزیرانی مانند خواجه نصیر طوسی و خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی، تمایزی بنیادین با آداب وزارت دوره قاجار داشت. سبب این که در نوشتههای تاریخی، اگر از افسانه پردازیهای هواداران میرزاابوالقاسم و میرزاتقیخان یا ترهات برخی از منشیان درباری بگذریم، سخن معقولی درباره مقام آن دو در وزارت و سیاست و دگرگونیهایی که آنان ایجاد کردند، گفته نشده، این واقعیت است که به دنبال زوال اندیشه سیاسی و انحطاط تاریخ نویسی در ایران، اصل در وزارت، «نوکری» شاه بود و نه نمایندگی مصالح ملی. با قتل امیرکبیر، که مانع عمدهای بر سر راه خوشباشیهای شاه و بی رسمیهای هیات حاکم بود، وزارت به مجرای طبیعی خود بازگشت و در چاه ویل خواجه سرایی سقوط کرد. تمایز میان دو شیوه وزارت را میتوان از مقایسه مضمون نامهای که میرزا آقاخان نوری به ناصرالدین شاه نوشته است، با آنچه پیشتر از میرزا تقیخان آوردیم، دریافت. خانملک ساسانی نامه زیر را از اسناد کتابخانه سلطنتی آورده است. روزی که قرار بوده است شاه برای دیدن سان از قشون به میدان برود، میرزا آقاخان در یادداشتی به او نوشت : «هوا سرد است؛ ممکن است به وجود مبارک صدمهای برسد… ارغوانیه عیش کنید!»۳۵ همان «شخص اول ایران»، به تعبیر خود میرزا آقاخان، آنجا که شرایط ایجاب میکرد، در ادامه شعبده بازیهای عارفانه میرزا آقاسی، دستور میداد ساعت سعد و نحس خوشباشیهای شاه را تعیین کنند و آن را به او اطلاع میداد. خانملک ساسانی از اسناد بایگانی سلطنتی نظر منجم باشی را به قرار زیر آورده است.
در باب ساعت زفاف، چون رای مبارک قرار گرفته که شب طالع وقت تعیین و به خاک پای مبارک عرض شود، شب جمعه، بهترین شبها است، قمر در برج حوت در حدود برج زهره، که کوکب غرض و بهجت و شادی است و به خصوصه این کوکب در طالع مبارک مدخلیت زیاد دارد و قمر در نظر دوستی او مقبول از وی و درجه طالع مبارک اختیاری برج انتها از طالع مبارک اصلی و خانه یازدهم هم از طالع مبارک تحویلی، که قوس باشد و درجه طلوع زحل قنطورس، که از کواکب ثابته سعد در قدر اول است و مزاج زهره را دارد، ان شاءالله تعالی، سعادتی عظیم متحد با درجه طالع دهد و شعاع و جرم مشتری در درجه طالع مبارک و سهمالتزویج در درجه طالع مشتری و سهمالاولاد در وتد عاشر و نیرین در وتد، یعنی پنج ساعت و بیست دقیقه از غروب آفتاب شب جمعه رفته در ساعت زهره، ان شاءالله تعالی، مبارک و میمون است.
۳۶
بدین سان، با تدبیرهای «شخص اول ایران» «نظم میرزا تقیخانی» به تعبیر خانملک ساسانی به درجهای از «تملق و چاپلوسی و سبک مغزی و ناکسی و فرومایگی» هبوط کرد که «مافوق آن متصور» نبود.۳۷ میرزا آقاخان نوری در پنبه کردن رشتههای امیر تا جایی پیش رفت که، با سوءاستفاده از باورهای خرافی شاه، روز دیگری که او میبایست به بازدید از قورخانه برود از قول منجم باشی نوشت «تحتالشعاع است» و به گفته خانملک ساسانی، «حدیثی ذکر میکند که در موقع تحتالشعاع از همه کاری باید دست کشید» و در مناسبت دیگری نیز که شاه، پس از مراسم سلام عید قربان، تصمیم گرفت شب را در داوودیه بگذراند، نوشت : «آنجا پشت کوه قاف است؛ سه شب متوالی عیش بفرمایید!»۳۸ مهمترین هدف این شیوه وزارت، که در دوره قاجار به ویژه با صدارت میرزا آقاسی آغاز شد و میرزا آقاخان نوری نیز آن را به کمال رساند، بر هم زدن «نظم میرزا تقیخانی» بود.۳۹ نوری در همه عرصههای حکومت، نقیض قائم مقام و امیرکبیر بود و سامانی را که آن دو برای تبدیل سلطنت قاجاران از نظامی قبیلهای به دولت جدید برقرار کرده بودند، یکسره از میان برد. آموزش و پرورش شاه بخشی از کوششهای گسترده میرزا ابوالقاسم و میرزا تقیخان برای ایجاد دولت جدید به شمار میآمد. میرزا آقاسی با خرافات عرفان زده و میرزا آقاخان با هرزه دراییهای خود پایههای آن دولت جدید در حال ایجاد را از میان بردند و به ویژه نظام نخبه گرای قائم مقام و امیرکبیر را که از مهمترین ابزارهای ایجاد دولت جدید بود، یکسره تعطیل کردند و بدین سان، پیرایه نظام قبیلهای نوریان به نظام قبیلهای قاجاران بسته شد. محمدجعفر خورموجی در ضمن شرح وقایع سال ۱۲۷۵ مینویسد :
چون در رعایت خویش و تبار بی اختیار بود، کافه منسوبان و متعلقان تا همسایگان ایشان، بل اهالی بی شعور نور و کجور را حتیالمقدور حاکم بلاد گرداند و مالکالرقاب عباد. هر جا احمقی بود، از شراب هوش ربای دولت مست آمد و هر کجا ابلهی، با عیش و نعمت همدست گردید… بعضی از مالک سیرتان آن قوم، چون لقب مقلوب خود را بر ملک اضافه دیدند، به ذیل تنزیل «کلوا ما فی الارض مالا» تمسک جسته، رقم تملیک بر مایملک اهالی ممالک کشیده، تعدی را در مملکت لازم و تملک و تصرف در ما و رما مظلومین را ملازم شدند. اگر، نعوذ بالله، سخنی نه بر وفق خاطرخواه مسموعشان افتادی، جانی، بل خاندانی را بر باد دادندی. هر ناحیتی از ایران که به تصرف آن بی دینان بود، ویران شد و خزانه سلطان،چون دل عاشقان، از صبر و قرار، [خالی ] و کف کریمان و کیسه مفلسان بی درهم و دینار گردید.
۴۰
در پرتو این دگرگونیهای عمده در شیوه وزارت، که اشارههایی اجمالی به آن آوردیم، میتوان معنای «خیال کُنْسْطیطوسیون» و برقراری «نظم میرزاتقیخانی» برای گذار از نظام قبیلهای به دولت جدید و کوشش قائم مقام برای برچیدن «این بساط کهنه» و درافکندن «طرح نو» را فهمید. اشاره اجمالی اعتمادالسلطنه به دریافتی که میرزا ابوالقاسم از تمایز میان «مجلس وزارت» و سلطنت پیدا کرده بود، از این حیث از نظر تاریخ اندیشه سیاسی دارای اهمیت است که چنین دریافتی از نظام حکومتی، هم چون مفهومی عمده در دگرگونیهایی بود که در آگاهی کارگزاران حکومتی دارالسلطنه تبریز، به دنبال شکست ایران در جنگهای ایران و روس، پدیدار شد. میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی و خاندان او و البته انجمنی از نخبگان که او در دارالسلطنه تبریز گرد آورده بود، از بیرون درون حکومت، نخستین تلاش برای برقراری حکومت مشروطه را آغاز کردند که اگرچه به نتیجهای نرسیداما به هر حال راه را برای اصلاحات امیرکبیر، میرزاحسینخان مشیرالدوله، سپهسالار اعظم بعدی و رجال اصلاحطلبی مانند محمدخان مجدالملک و میرزا علیخان امینالدوله هموار کرد.
در فصل دیگری درباره جایگاه گزارشهای سفرنامهنویسان ایرانی که با تشکیل دارالسلطنه تبریز به کشورهای بیگانه رفتند و در نوشتههای خود گزارشی از سامان نوآیین نهادهای جدید عرضه کردند، بحث خواهیم کرد، اما این نکته را به مناسبت یادآور میشویم که قائم مقام از مجرای برخی از همان گزارشها دریافتی از نظام مشروطه، به ویژه در انگلستان، پیدا کرده بود و چنین مینماید که میرزا نخستین رجل سیاسی ایران بود که کوشش کرد دگرگونیهایی بنیادین در سلطنت مستقل ایران ایجاد کند. این آشنایی با شیوههای تدبیر امور در کشورهای بیگانه در دورهای از تاریخ ایران که مقدمات اندیشه سیاسی سنتی مانعی مهم برای فهمیدن سامان سیاسی نوآیین اروپایی به شمار میآمد، کاری سترگ بود، اما دانش سیاسی میرزاتقیخان و میرزا ابوالقاسم - و البته بینش سیاسی آن دو - از محدوده اطلاعاتی که در سفرنامهها آمده بود، فراتر میرفت. اگر دانش سیاسی آن دو تنها به آموختههای آنان محدود میشد، از دیدگاه تاریخ اندیشه سیاسی، امروز اهمیتی نمیداشتند. میرزاتقیخان و میرزا ابوالقاسم به رغم تفاوتهایی که در شخصیت و نیز آموزش و پرورش آنان وجود داشت چنان که پیشتر نیز اشاره کردیم، از تبار وزیران مدیر و مدبر عصر زرین فرهنگ ایران بودند و دانش سیاسی زمان خود را با بینش سیاسی وزیرانی مانند خواجه نظامالملک طوسی و رشیدالدین فضلالله همدانی درآمیخته بودند. قائم مقام و امیرکبیر با دریافتی که از سرشت دوران جدید و الزامات آن پیدا کرده بودند، کوشش کردند در شرایطی که دیری بود تا نهاد سلطنت از نمایندگی مصالح ملی بازایستاده بود، وزارت را به نهادی تبدیل کنند که بتواند پاسدار حوزه مصالحی باشد که از قلمرو نهاد سلطنت بیرون رفته بود. این تعارض میان دو حوزه وزارت و سلطنت از ویژگیهای سدههای متاخر دوره اسلامی نبود : چنان که در جای دیگری نیز اشاره کردهایم، با پایان فرمانروایی خاندانهای ایرانی، به ویژه با غزنویان و سلجوقیان، تعارضی بی سابقه میان دو نهاد سلطنت و وزارت پدیدار شده بود اما با آغاز دوران جدید تاریخ ایران دگرگونیهایی عمده در سرشت نهاد سلطنت و دربار پدید آمد و تامین مصالح ملی جز در حوزه «مجلس وزارت» امکان پذیر نمیشد. بدیهی است که در این دوره وزیرانی مانند قائم مقام و امیرکبیر استثناهایی بیش نبودند و عاقبت نامیمون آن دو نیز نشان داد که تعارض میان دو نهاد سلطنت و وزارت به درجهای رسیده است که تامین مصالح ملی جز در حوزه نهاد وزارت ممکن نخواهد شد. معنای این که تاریخ نویسان به کوششهای قائم مقام در استقلال مجلس وزارت و «خیال» امیرکبیر برای برقراری «کُنْسْطیطوسیون» اشاره کرده اند، جز این نیست که تعارض دو نهاد وزارت و سلطنت به جایی رسیده بود که تامین مصالح ملی در حوزه سلطنت ممکن نبود. میرزا ابوالقاسم و میرزاتقیخان با تکیه بر بینش سیاسی خود دریافتی از وضع نوآیین ایران آغاز دوران جدید پیدا کرده بودند و با اقدام بی سابقه خود کوشش کردند دگرگونی عمدهای در نهاد سلطنت برای سازگار کردن آن با وضع جدید ایجاد کنند.
قائم مقام چنان که خود او در مقدمه رساله جهادیه کبیر گفته است، بیشتر به ادب تمایل داشت اما به عنوان اهل سیاست نیز با الزامات قدرت سیاسی آشنایی ژرفی به هم رسانده بود. قائم مقام در آن مقدمه مینویسد که اگر او تابع «میل طبایع میشد، امکان داشت که از جمیع فواید فضلای عصر به ضبط فراید نظم و نثر رغبت کند» اما اینک «مخالف اغلب طباع»، آنچه «گوید و جوید» جز «مسائل جهاد و دفاع» نیست.۴۱ قائم مقام در پاسخ به میرزا ابوالقاسم، وزیر کرمانشاهان، که مشورتی با او درباره وزارت خود کرده و از او «جواب بی پرده خواسته» بود، به برخی از الزامات «عمل دیوان» اشاره کرده است که با حال خود او نیز بی مناسبت نیست. قائم مقام مینویسد که از آنجا که «من خود از این کار خونخوار بسیار ضرب خورده و ضرب بسیار دیدهام و از خونخواری این کار ترسیدهام»، پیش از آن که میرزا ابوالقاسم وارد عمل دیوان شود، نسبت به دخالت او در آن «بی راه گریز و سپر بلا» نظر مساعدی نداشتهام، اما :
بعد از آن که در حلقه خودمان داخل و به خدمت دیوان دخیل و به کلی کافی و کفیل شدید، این اقاله و انکار و اعاده و استغفار… را به هیچ وجه موافق صلاح و منتج خیر و صلاح نمیدانم.
۴۲
آن میرزا ابوالقاسم نخست در زی عالمان دین بود و با خلع کسوت دیانت در خلعت سیاست درآمده بود، یعنی به گفته قائم مقام آخرت را با دنیا سودا کرده بود. قائم مقام که آشنایی ژرفی با طبیعت «عمل دیوان» و سرشت قدرت به هم رسانده بود، میدانست که ورود در عمل دیوان امری ممکن و خروج از آن ممتنع است؛ آن «بی راه گریز» را پایانی نیست، پس باید مردانه در آن گام نهاد. قائم مقام با اشارهای به سابقه میرزا ابوالقاسم، وزیر کرمانشاهان، مینویسد که «ملاها در لباس آخرت اند و میرزاها با اساس کار دنیا. کار شما بالفعل، از آن لباس گذشته است و اگر خدای نکرده با این اساس نگذرد، العیاذ بالله از آن جا رانده و از این جا مانده خواهید بود… نه کار آخرت کردی نه دنیا. هوسناکی تا کی؟ عبث کاری تا چند؟ مرد مردانه باش! پای دوام و ثبات بفشار، کار خود را به خدا بگذار!» قائم مقام این تمایز دنیا و آخرت را از باب بیان نظر رایج میآورد وگرنه در نظر او که به سیاست تامین مصالح عالی اعتقاد داشت، از دیدگاه قدرت سیاسی و عمل دیوان، پیوند دنیا و آخرت پیچیدهتر از آن بود که به صورت چنین تمایزهایی بتوان بیان کرد و میرزا بر آن بود که کار آخرت را با دنیا میتوان ساخت، چنان که در ادامه همان مطلب مینویسد که «امر عقبی را از راه دنیا بساز!»
۴۳ قدرت سیاسی و مناسبات قدرت، پیوسته، میدانی ایجاد میکند که نه توضیح آن با منطق فهم عمومی ممکن میشود و نه بیان آن به زبان رایج اندیشه سیاسی سنتی، بلکه عمل دیوان پیامدها و قدرت سیاسی الزاماتی دارد که باید به آن تن در داد. در همان پاسخ به نامه وزیر کرمانشاهان، که به فقراتی از آن اشاره کردیم، قائم مقام به یک نکته دیگر در الزامات عمل دیوان اشاره کرده است. وزیر کرمانشاهان «مصلحتی دیگر» از میرزا ابوالقاسم کرده و «مشتبه نبودن جواب را به قید قسم شرط نموده» بود، که البته چون سواد نامه او در دست نیست، از مضمون آن اطلاعی نداریم، اما از فحوای پاسخ قائم مقام میدانیم که گویا میرزا ابوالقاسم از او درباره پرداخت وجوهاتی به اطرافیان شاه در تهران پرسیده بوده است. قائم مقام در ادامه استدلال پیشین خود مبنی بر این که ورود در هر کاری الزاماتی دارد و نمیتوان به آن تن در نداد، این بار نیز مینویسد «که حالیا مصلحت وقت در آن میبینم» که «تن به قضا در داده و بند از گلوی همیان گشاده با کمال جلال وارد دارالخلافه شوید» و از مخاطب خود میخواهد که از آن جا که «بچههای تهران را خودتان بهتر میشناسید»، که «به زر و سیم سر فرود آرند»، به «هر که هر چه خواهد بدهید». آن گاه قائم مقام مثل عربی را میآورد که «این نخستین شیشهای نیست که در اسلام شکست!» و نظر به سابقه مخاطب، که بر ما معلوم نیست، میافزاید که «اگر خواهید خس تملایی را در کسوت میرزایی خرج دهید، از پیش نمیرود و کار عیب میکند.»
۴۴
در بینش سیاسی قائم مقام، قلمرو قدرت سیاسی، حوزه مصالح عمومی است و او این ضابطه اساسی را به هر مناسبتی وارد میکند و آن را راهنمای عمل دیوان میداند، اما این حوزه مصالح عالی، با مختصاتی که در دوران جدید پیدا کرده است، قلمرو اخلاق خصوصی نیست. قائم مقام، چنان که از منشآت او برمیآید، در دیانت خود بسیار استوار بود، اما او دیانت و بیشتر از آن اخلاق خصوصی خود را به هر مناسبتی وارد نمیکند. در برخی از نامههای خصوصی میرزا اشارههایی به اخلاق خصوصی او آمده است و بر پایه آن اشارهها میتوان گفت که قائم مقام مردی دارای اصول، سخت گیر نسبت به خود و اطرافیان خود و سخت کوش بوده و هیچ امر جزیی از نظر باریک بین او فوت نمیشده است. قائم مقام همین اعتقاد به اصول، سخت گیری و سخت کوشی را در حوزه مصالح عمومی نیز به طریق اولی به کار میگرفت، اما بدیهی است که حدود و ثغور آن دو را خلط نمیکرده است. غایت حوزه مصالح عالی، تامین مصالح است و این جز با توجه به منطق ویژه آن ممکن نیست. در نامهای که فقراتی از آن را آوردیم، قائم مقام «تن به قضا در دادن» و «بند از گلوی همیان گشادن» را از الزامات «با کمال جلال وارد دارالخلافه شدن» دانست، اگرچه، از دیدگاه اخلاق خصوصی، به اشاره به مخاطب خود نوشت که این «نخستین شیشهای نیست که در اسلام شکست» و معنای این اشاره آن بود که گام نخست در مناسبات قدرت فهمیدن حدود و ثغور قلمروهایی است که رجل سیاسی نمیتواند در نسبت میان آنها نیندیشیده باشد. در حوزه مصالح عمومی هیچ نسبت سادهای وجود ندارد، هم چنان که نسبت مختصات حوزه مصالح عمومی و قلمرو اخلاق خصوصی امری پیچیده و بغرنج است و بازتاب این بغرنجیها را حتی در واژههایی که در دو قلمرو به کار گرفته میشود، میتوان دید. اگرچه قائم مقام، به تواضع، به میرزا صادق وقایع نگار نوشته بود که «بنده مخلص را با حرف و صحبت ملک و دولت چه کار است»۴۵ اما زبان در کام او از ذوالفقار آخته بیشتر کارگر بود و چنان نسبتی با زبان داشت که هیچ یک از ظرافتهای زبان از او فوت نمیشد. در نامهای به فاضلخان گروسی، قائم مقام دو بیت از سعدی نقل میکند که
مرا پیر دانای مرشد شهاب *** دو اندرز فرمود بر روی آب
یکی آن که بر خویش خودبین مباش *** دگر آن که بر غیر بدبین مباش
«غیری» که میتوان به او بدبین نبود، در شعر سعدی، در معنای اخلاقی آن به کار رفته، اما «غیر» سیاست، به ضرورت، «غیر» اخلاق خصوصی نیست. اگر در اخلاق خصوصی بدبین بودن بی دلیل به غیر جایز نیست، در قلمرو مناسبات قدرت خوشبین بودن بی رویه به غیرگناهی بزرگ و نابخشودنی است، زیرا «غیر» اخلاق، به اسم، با غیر سیاست یکی است و نه به رسم. قائم مقام در توضیح «غیری» که در قطعه سعدی آمده، مینویسد که «مراد از این غیر برهها و گوسفندها است، نه سگها و گرگها.»
۴۶ قلمرو قدرت سیاسی، بیشه گرگهای گرسنه است، باید آن بیشه و گرگهای آن را شناخت و آن گاه که ضرورت ایجاب کند، «برهان قاطع … سیف و سنان» آشکار کرد. قائم مقام در نامهای به همان وقایع نگار، که پس از شکست سردار ترک چوپان اوغلی و فتح دولت ایران عازم بغداد بود، نوشته، به برخی از ظرافتهای بینش سیاسی خود اشاره کرده است.
در این نامه به میرزا صادق وقایع نگار، قائم مقام، مانند برخی دیگر از نامههایی که در منشآت آمده، واژهها را هم چون شمشیر به کار میگیرد و حتی ضرباهنگ واژهها و ترکیب آنها به گونهای است که هر عبارتی گویی ضربه شمشیری است که فرود میآید. وانگهی قائم مقام به عنوان رجل سیاسی آگاه از مصالح و سردار جنگی که همه زوایای میدان را میشناسد، زبان مصالحه و برهان قاطع تیغ را در کنار هم میآورد و بیان او به گونهای است که صدای چکاچاک تیغهای آبداده آخته را میتوان از ضرباهنگ واژهها شنید. قائم مقام مینویسد ما اهل جنگ نیستیم و «امید هست که به وضع خوب، بی جنگ و آشوب، مقاصد این دولت در آن دولت ساخته شود». دولت او علاقهای ندارد که «بار دیگر، تیغ جدال بینالمسلمین آخته» گردد و بر آن است که «خواهشهای این دولت همه امور جزیی هم سلمه است و شریعت ما سهله سمحه»، اما بلافاصله به وقایع نگار خاطرنشان میکند که این طور نیست که ما علاقهای به جنگ نداشته باشیم، بلکه ما از این رو صلح میخواهیم که دشمن «به تایید شاه مردان، ضربی خورده و حسابی برده» است. صلح طلبی ما از جنگاوری است برای تامین مصالح ملی و پشتوانه صلح طلبی ما نیز «سپاه مستعدی» است که باید برود و «قلاع مسترد شود». میرزا با این استدلال اظهار امیدواری میکند که «ان شاءالله، آرامی خواهند گرفت.» امیدواری قائم مقام به امکان صلح پایدار ناشی از شناخت او از دشمن و مرتبه خردمندی اوست که مردمانی «سنگین و متین»اند و «این قدر سبک و تنگ و جاهل نیستند که دنبال گرد صحرا بیفتند و از پی مرغ در هوا روند». قائم مقام درباره «ایلات بابان» نیز مینویسد که آنان «از آفتاب روشنتر است که نوکر قدیم این دولت قویم اند» و بنابراین نباید سر از چنبر اطاعت دولت ایران خارج کنند، اما این نکته نیز باید معلوم وقایع نگار باشد که پشتوانه صلح طلبی جنگاوری است. پس «اگر منکر و مشاجری باشد، برهانی قاطع، مثل همراهان سرتیپ، با نظم و ترتیب و سیف و سنان، طوعالعنان در دست دارند.» واژههای نامه قائم مقام نیام ذوالفقار اوست و میرزا ابوالقاسم هیچ واژهای را نمینویسد که تیغی آبداده در آن تعبیه نکرده باشد، اما آنچه در بینش سیاسی قائم مقام نه تنها بر واژهها که بر تیغهای آبداده فرمان میراند و در واقع، فصلالخطاب و برهان قاطع نهایی است، جز «صلاح دولت» نیست، تنها ضابطهای که به یکسان میتواند به جنگ و صلح خصلت عادلانه بدهد. از این رو قائم مقام وظایف سفیر، مسئولیتها و حقوق او و البته، ضابطه عمل را یادآوری میکند و مینویسد : «خاطرتان جمع باشد و به قلب ثابت و ساکن و حواس مجموع مطمئن حرف بزنید» و جان کلام را در این عبارت کوتاه، اما شگفت انگیز، میآورد که «و هرچه دلتان میخواهد بگویید و صلاح دولت تان است، همان را بکنید و انصاف بدهید».۴۷ بدیهی است که واپسین کلام قائم مقام، در این عبارت و همه نامههای دیگر، «صلاح دولت» است، اما این که گفتیم در آن عبارت کوتاه نکته شگفت انگیزی نیز وجود دارد، از این روست که در نخستین نگاه به نظر میرسد که تضادی میان دو جزء «دلتان بخواهد» و «صلاح دولت تان» وجود دارد.
اگر قائم مقام تنها اهل ادب بود، میتوانستیم این فرض را بپذیریم که این قرینه پردازی به ضرورت رعایت سجع آمده است، اما این که میرزا ابوالقاسم در نامهای چنین خطیر و پرمخاطره که هیچ واژهای در آن از سر بازیچه نیامده مرتکب چنین خطایی شود، امری بعید مینماید به ویژه این که در «رقم ولیعهد به نواب خسرو میرزا» که قائم مقام آن را نوشته، خسرو میرزا را برای سخنی که خودسرانه به فرمانروای گرجستان گفته، مورد عتاب قرار داده است. درباره ماجرای عزیمت خسرو میرزا به روسیه در فصل دیگری سخن خواهیم گفت اما همین قدر اشاره میکنیم که او از طرف دولت ایران برای عذرخواهی از قتل گریبایدوف به حضور امپراتور گسیل داشته شد. آن گاه که در دارالسلطنه تبریز به نایبالسلطنه «ثابت و آشکار گردید» که خسرو میرزا بدون اجازه سخنی با فرمانروای گرجستان در میان نهاده است و «حال آن که ما در این باب اصلن فرمایشی به آن فرزند نکرده بودیم»، قائم مقام نامهای به خسرو میرزا نوشت و در آن از او خواست تا «جواب آن رقیمه را … به زودی عرضه داشت نماید تا بدانیم آن فرزند، در این خصوص، چه گفته و به تجویز و استصواب امیرنظام حرف زده یا بی اطلاع او؟» یادآور میشویم که خسرو میرزا فرزند عباس میرزا بود و ریاست هیات ایرانی را بر عهده داشت، اما از این نامه چنین بر میآید که خسرو میرزا جز «به تجویز و استصواب امیرنظام» نمیبایست سخنی میگفت.۴۸ بنابراین اگرچه خسرو میرزا فرزند ولیعهد بود، اما او را نمیرسیده است که سخن دل خود را بگوید، در حالی که میرزا صادق وقایع نگار از منشیان و کارگزاران دارالسلطنه تبریز بود، اما قائم مقام این حق را به او داده بود. جالب توجه است که قائم مقام در دنباله همان رقم ولیعهد میافزاید که
هر چه [خسرو میرزا] خودسر بگوید و بکند، اگر همه بر وفق صواب باشد و مایه انجام خدمات افزون از حساب گردد، باز مقبول ما نیست، بل مطرود است، چرا که تخلف از امر و فرمان کرده و تجاوز از دستورالعمل نموده که بدترین گناه است.
۴۹
اگرچه در نخستین نگاه چنین مینماید که تعارضی میان مضمون این دو نامه وجود دارد، اما با تکیه بر آن چه از عمل و نظر قائم مقام در سیاست میدانیم، میتوان گفت که هیچ تضادی میان مضمون آن دو نامه وجود ندارد. در هیاتی که به روسیه اعزام شد، خسرومیرزا به عنوان فرزند عباس میرزا، اگر بتوان گفت، تنها ریاست صوری هیات را برعهده داشت و محمدخان امیرنظام نماینده «صلاح دولت» به شمار میآمد. در همان نامه قائم مقام نظر خسرومیرزا را به این نکته جلب میکند که دستور عباس میرزا «همین یک کلمه بود که از صلاح و سخن امیرنظام بیرون نرود و سخن احدی را جز او نپذیرد و هرچه به صوابدید او بگوید و بکند.»
۵۰ عباس میرزا در فرزند خود «یک نوع خودسری و خودپسندی» سراغ داشت که با امر خطیر صلاح دولت سازگار نبود، اما وقایع نگار و امیرنظام نمایندگان راستین صلاح دولت بودند و از این رو آنان را میرسید که هر چه دلشان خواست بگویند، زیرا جز به مصالح لب نمیگشودند.
۵۱ خلاصه کلام این که اصل در بینش سیاسی قائم مقام این است که صلاح دولت را تنها رجال دولتخواه میدانند و آنان عین صلاح دولت اند، زیرا منافع آنان عین مصالح دولت است و در دل آنان جز هوای مصلحت دولت نیست. از نمونههای بارز این رجال در نظر قائم مقام عباس میرزا بود و میرزا ابوالقاسم، در برخی از نامههای خود، طرحی از صورت و سیرت او را عرضه کرده است. در فقرهای از یکی از مشقها و مسودات، قائم مقام نخست، به موقعیت جغرافیای سیاسی ایران و پرمخاطره بودن آن اشاره میکند و آن گاه درباره نایبالسلطنه مینویسد :
این ملک مختصر را که از سه طرف بحر و بر با روم و روس مجاور است و جمیع اوضاعش با دیگر ممالک مغایر، مالکالملکی چنین باید، رزم خواه و نه بزم خواه، نامجو و نه کامجو، چنان که این وجود مسعود به نانی قانع است و عزمش به جهانی قانع نیست. چیت و کرباس میپوشد و لعل و الماس میبخشد. فتح و نصرت خواهد و عیش نخواهد، نای جنگش به کار است، نه نای و چنگ. اگر از کلک جهانش حاصلی است، همین راحت خلق است و زحمت خود، دادن گنج و بردن رنج. خلاف ملوک سایر جهان که گاه وحشیان را صید کنند و گاه سرکشان را قید، حضرتش را اگر صیدی است، قلوب است و اگر قیدی است، همان گفتار نیک است و کردار خوب.
۵۲
نامه دیگری از نایبالسلطنه به میرزا محمدعلی آشتیانی مستوفی مامور مصالحه با دولت عثمانی به دنبال شکست چوپان اوغلی سردار عثمانی به قلم قائم مقام در دست است که در آن به برخی از نکتههایی که تا این جا در بحث از بینش سیاسی میرزا ابوالقاسم گفتهایم، اشارههای جالب توجهی آمده است. سیاست خارجی هر کشوری ادامه سیاست داخلی آن است و هیچ دولت در درون نابسامانی را نمیشناسیم که سیاست خارجی خردمندانهای داشته باشد. گزینش و فرستادن سفیران نخستین گام یک سیاست خارجی خردمندانه است، زیرا فرستاده سیاسی نماینده مصالح دولت است و چنان که گذشت، تنها فرستادگانی میتوانند نماینده «صلاح دولت» باشند که منافع خصوصی آنان عین مصالح عالی دولت متبوع باشد.
۵۳ آن گاه که عباس میرزا فرزند خود خسرو میرزا را برای عذرخواهی از امپراتور به روسیه گسیل داشت، از آنجا که «یک نوع خودسری و خودپسندی» در او سراغ داشت، او را «وکالت مطلقه» نداد. از نظر تشریفات سیاسی، فرستادن خسرو میرزا به عنوان ریاست هیات ایرانی از این حیث لازم بود که هیات به حضور امپراتور روسیه بار مییافت و نظر به اهمیت موضوع میبایست نمایندهای از خاندان سلطنت در راس آن قرار میگرفت، اما نماینده راستین دولت ایران جز محمدخان امیرنظام نبود. میرزا محمدعلی آشتیانی فرستاده دولت ایران در نامهای که در دسترس ما نیست، با تعریف از خردمندی و کاردانی سرعسکر ارزنالروم که از طرف دولت عثمانی مامور مذاکره بود، به عباس میرزا نوشته بود که او «مردی دانا و عارف و واقف است.» قائم مقام در پاسخ به آشتیانی به دلایلی که موجب گزینش او در این امر خطیر شده بود، اشاره میکند و مینویسد :
چنان نیست که وکیلی که ما از این دولت فرستاده باشیم، نادان و جاهل و غافل باشد. آن عالیجاه که او را به آن شدت عالم به آداب مناظره و استاد در فنون محاوره دیده و دانسته است، این مطلب را نیز بداند که اگر ما پایه آن عالیجاه را در همین علوم و فنون دون پایه او میدیدیم و بهتر و برتر نمیدانستیم، با وکالت مطلقه نمیفرستادیم.
۵۴
همین طور میرزا محمدعلی آشتیانی در نامه خود نوشته بود که «سرعسکر به هرچه ماذون است، ناطق است و از هرچه ماذون نیست، ساکت.» قائم مقام در پاسخ این گفته میرزای آشتیانی که در واقع کسب تکلیفی از دولت متبوع خود برای مذاکره است، به مورد مذاکره با روسیه در باب طالش و قراباغ اشاره میکند که «یرملوف با آن که اختیارنامه» آن دو را «در بغل داشت، چون از صدر چندان مبالغه و اصرار نشد» و افزون بر این قائم مقام نیز به جنگجویی متهم و از کار برکنار شد، «همین سخن» - یعنی عدم اذن به برخی امور - «را اشد بر این تحویل داد و هیچ چیز دیگر نداد و مراجعت نمود.»
۵۵ قائم مقام از این مورد خاص حکمی کلی در سیاست خارجی استنتاج میکند و به میرزا محمدعلی یادآور میشود که رسم سفارت جز این نباید باشد و «هر نوکری که از دولتی مامور چنین خدمتی شود، رسم و قاعده این است که همین طور حرف بزند و غیر این نگوید و نکند» و از او میخواهد که «آن عالیجاه هم باید به همین سیاق خود را به سرعسکر بشناساند.»
معنای این سخن آن است که نماینده ایران باید برابر اوضاع و احوال آنجا که لازم باشد، به بهانه ماذون نبودن سکوت کند. قائم مقام در آغاز نامه به گونهای که گفته شد، به صراحت به فرستاده نایبالسلطنه عباس میرزا نوشته بود که او «وکالت مطلقه» دارد و بدیهی است که وارد کردن این قید اخیر با «وکالت مطلقه» میرزا محمدعلی آشتیانی سازگار نیست. قائم مقام در دنباله همین قید، به نکتهای بسیار پراهمیت در اندیشه سیاسی اشاره میکند و میافزاید که اما او باید «در واقع و نفسالامر خود را به هرچه خیر و صلاح دولت قاهره است، ماذون و مختار داند.»۵۶ چنان که گفتیم، در بینش سیاسی قائم مقام اصل در عمل دیوان تامین صلاح دولت است و بنابراین میرزای آشتیانی در محدوده تامین صلاح دولت وکالت مطلقه دارد، اگرچه طرف مذاکره نباید از وکالت مطلقه نماینده ایران اطلاعی داشته باشد تا دست او برای سکوت باز باشد. نماینده ایران باید مانند طرف عثمانی دست خود را بسته نشان دهد، اما بداند که دست او باز است. در سیاست، به ویژه در سیاست خارجی، واقع و نفسالامر عین ظاهر امور نیست؛ آن قلمرو صلاح دولت است و این قلمرو رابطه نیروها. سیاست خارجی ناظر بر دو قلمرو تامین صلاح دولت و تحلیل رابطه نیروها است و نماینده سیاسی، درمعنای دقیق آن باید چشمی به این و چشمی دیگر به آن داشته باشد تا بتواند صلاح دولت را در محدوده رابطه نیروها تامین کند. تمایزی که قائم مقام در این مقام، میان واقع و نفسالامر و ظاهر میان بود و نمود، وارد میکند، از اصول بینش سیاسی او است و به این اعتبار باید او را نخستین رجل سیاسی دوران جدید ایران به شمار آورد. این تمایز میان واقع و نفسالامر و ظاهر امور در سیاست از ویژگیهای میدان رابطه نیروها و قدرت سیاسی در دوران جدید است و التفات قائم مقام به این نکته باریک و دقیق مبین این امر است که بینش سیاسی قائم مقام پیوندهایی با اندیشه سیاسی جدید داشته است. این مطالب را میتوان از آنچه قائم مقام در پایان همان نامه بار دیگر به تصریح و تاکید، آورده است، دریافت. او خطاب به میرزای آشتیانی در بیان اصل بینش سیاسی خود مینویسد که «بر آن عالیجاه معلوم باشد که ما همیشه همه جا صلاح کل را منظور میکنیم نه صلاح خود را.» پس در سیاست اصل و ضابطه درستی هر عملی صلاح کل است و معیار تمییز میان ننگ و نام نیز جز این اصل نیست. قائم مقام این نکته ظریف را نیز میافزاید که «ارباب ننگ و نام از هیچ چیز نباید بترسند، مگر از زیان زبان عوام و ما اگر از این فقره احتیاط کنیم، ننگ ما نخواهد بود.»۵۷ ضابطه تمییز ننگ و نام در قلمرو سیاست، نه اخلاق خصوصی که تامین صلاح دولت است. ظرافتها و پیچیدگیهای قلمرو قدرت سیاسی نسبتی با سطح نازل شناخت و دریافتهای خام عوام که به دانش واقع و نفسالامر مناسبات سیاسی جاهل است و ضابطه ننگ و نام را اخلاق خصوصی میداند، ندارد. غوغائیان عوام را با ضابطه اخلاق خصوصی - که البته، به آن عمل نمیکنند - میآشوبند و هیچ رجل سیاسی که باید تنها با رعایت ضابطه صلاح دولت عمل کند، نمیتواند از درافتادن با عوام به ویژه اوباش طرفی ببندد. در سیاست از زبان عوام زیانهای بسیار میتواند تولد یابد و باید احتیاط را از دست نداد تا بتوان «صلاح کل را منظور» کرد، به «ننگ یا به نام.»
این نامه قائم مقام یکی از پختهترین، دقیقترین و استوارترین نامههای میرزا است و او توانسته است در نهایت صلابت، ترکیبی بدیع از صورت نثر روان با مضمونی یکسره نوآئین فراهم آورد. وانگهی به مقیاسی که در خواندن سطرهای نامه پیش میرویم، اندیشه سیاسی قائم مقام و بیان میرزا اوجی بی سابقه میگیرد. گفته بودیم که زبان میرزا ابوالقاسم ذوالفقار اوست و هر عبارتی از نوشته او همچون تیغی آب داده است که بر فرق دشمن فرود میآید. قائم مقام در هیچ نامهای صریحتر از نامه مورد بحث به این موضوع اشاره نکرده است. به دستور شاه، میرزا محمدعلی آشتیانی اجازه نداشت در باب زهاب محل سکونت ایل بابان و ولایات شهر زور، کوی و حریر، در کردستان مصالحهای به زیان دولت ایران انجام دهد، اما عباس میرزا و قائم مقام میدانستند که رابطه نیروها به نفع ایران نیست و احتمال دارد «تصرف و تسلطی» که دولت بر آن مناطق داشت، از دست حکومت بیرون برود. قائم مقام مینویسد که نماینده ایران باید «به ننگ» امضای قرارداد مبهم عهدنامهای تنظیم کند که جای سخن برای زمانی که رابطه نیروها به نفع دولت تغییر پیدا خواهد کرد، بماند، یعنی پذیرش ننگ قرارداد موقت برای به دست آوردن نامی که در آینده امکان پذیر خواهد شد. پیش از این که به مطالب دیگر این نامه مهم بپردازیم، یادآوری این نکته را لازم میدانیم که توجه قائم مقام به «ننگ و نام» نیازمند بسطی است که در توان نگارنده این سطور نیست و باید پژوهشی اساسیتر درباره آن صورت گیرد. آن چه ما در اینجا میآوریم، با تکیه بر نامههایی است که از او به دست ما رسیده است. میدانیم که میرزا ابوالقاسم به لحاظ مقام خود و شرایط تاریخی حساس زمان مناسبات گستردهای با فرستادههای برخی کشورهای اروپایی به ویژه عوامل دولت انگلستان در ایران و هندوستان داشته است. برخی از این نمایندگان سیاسی گزارش گفت وگوهای خود با قائم مقام را به وزارت امور خارجه کشور متبوع خود فرستاده و به نکتههایی از بینش سیاسی او اشاره کرده اند. ما در ادامه بحث «ننگ و نام» و در تایید تفسیری که از آن به دست دادیم، فقراتی از اسناد انگلستان را از مقالهای درباره «سرنوشت قائم مقام» از فریدون آدمیت میآوریم تا پرتوی بر مضمون نامه مورد بحث انداخته باشیم. تردیدی نیست که در مذاکرات حضوری با نمایندگان دولتهای بیگانه به ویژه آنجا که صلاح دولت ایجاب میکرده، قائم مقام با صراحت بیشتری سخن میگفته است و به نظر میرسد که بسیاری از فقرات منشآت او را باید با توجه به برخی گزارشهای مذاکرات با نمایندگان دولت انگلستان - و البته روسیه در صورتی که اسناد وزارت امور خارجه آن کشور در اختیار باشد - مورد بحث و تفسیر قرار داد. آدمیت به نقل از گزارش ۲۵ فوریه ۱۸۳۵ کمپبل وزیرمختار انگلستان میآورد که نوشته بود : «ما "احمقانه" تصور میکردیم که در "جنگ استدلال" بر قائم مقام فائق آییم.»۵۸ آن گاه، او پاسخ قائم مقام را میآورد که گفته بود : «تا به حال اجرای مواد عهدنامه ترکمانچای را در تاسیس قنسولخانه روس رد کردهام و تا آخر نیز به هر طریقی باشد، با «مردی یا نامردی» رد خواهم کرد. چنین حقی را به هیچ دولت دیگری هم نمیدهیم چه برای ایران زیان بخش است.»۵۹ در دنباله همین سخنان میرزا با بیان این که «تاسیس قنسولخانه روس در گیلان موجب «انهدام ایران به عنوان یک ملت» خواهد شد، از نماینده انگلستان میخواهد که آن دولت نیز در این مورد فشاری به دولت ایران وارد نکند، زیرا این عمل انگلستان با روسها که آن عهدنامه را «به زور سرنیزه» تحمیل کرده اند، فرقی نخواهد داشت. قائم مقام درباره مناسبات بازرگانی ایران با دو قدرت بزرگ منطقه میافزاید :
تجارت وسیله نابودی تدریجی این مملکت فقیر و ناتوان میشود و عاقبتش این است که بین دو شیر قوی پنجه که چنگال خود را در کالبد آن فرو برده اند، تقسیم خواهد شد… ایران به عنوان ملت واحدی، در زیر دندان یک شیر جان به سلامت نمیبرد چه رسد به این که دو شیر در میان باشند.
ایران تاب آنها را نخواهد آورد و تردیدی نیست که تحت استیلای قدرت آن دو از پا درمیآید و جان خواهد داد.»۶۰ در جریان مذاکرهای که مضمون آن را از گزارش کمپبل میآوریم، فریزر نماینده پالمرستون وزیر امور خارجه انگلستان که برای گفت وگو به ایران آمده بود، حضور داشت و هم او، در پاسخ به صحبتهای قائم مقام گفت که اعطای حق تاسیس کنسولگری به انگلستان میتواند پادزهری در برابر زهر کنسولگری روسیه باشد، اما به گفته فریدون آدمیت «این جواب دندان شکن» میرزا ابوالقاسم را شنید که «آن قدر زهر در بدن بیمار ما اثر کرده که هر آینه مراقبت نشود، مرگ آن حتمی خواهد بود و هرگاه پادزهری تند به آن برسد، نه فقط از دردش نمیکاهد، بلکه مرگ او را تسریع میکند.» قائم مقام این نکته را نیز افزود که اگر انگلستان علاقهای به مصلحت ایران دارد، مواد عهدنامه ۱۸۱۴ را مبنی بر حمایت از ایران در صورت تجاوز کشور ثالث تجدید کند، در آن صورت ایران «نه فقط فصل مربوط به ترکمانچای را به هر تدبیری باطل» میکند، بلکه ما «سرنوشت ایران را به دست انگلستان» میسپاریم و «اداره قشون مملکت و حتی گارد سلطنتی را به عهده صاحب منصبان انگلیسی» واگذار میکنیم. معنای جزء اخیر عبارت قائم مقام را وزیرمختار انگلستان در گزارش خود توضیح داده است. او مینویسد : «وجهه نظر قائم مقام این است که انگلستان به مدد ایران بیاید تا بتواند مواد عهدنامه ترکمانچای را در ایجاد کنسولگری روس باطل کند. در این صورت به عقیده او «ایران بهترین سد بین روس و مستملکات انگلیس خواهد بود.»۶۱ این گزارش وزیرمختار آشکارا نشان میدهد که قائم مقام در عمل سیاسی خود از «ننگ و نام» و «مردی و نامردی» دریافتی مطابق با صلاح دولت در نظر داشت و بر آن بود که برای تامین آن از هیچ کاری نباید فروگذار کرد. اشارههایی به این مطالب در نامه به میرزای آشتیانی نیز آمده است و بر پایه گزارش وزیرمختار انگلستان نیز میتوان گفت که خود قائم مقام به بهترین وجهی به مضمون آن نامه عمل می کرده است. معنای سپردن قشون ایران به دست انگلستان و تفسیر کمپبل از آن را میتوان با توجه به آنچه قائم مقام درباره گنجاندن «الفاظ مبهمه … به زور میرزایی» در قرارداد با عثمانی میگوید، فهمید. میرزا ابوالقاسم در ادامه نامه به میرزای آشتیانی مینویسد :
اگر خدا نخواسته، دست آن عالیجاه از دامن هر چاره و گریز کوتاه شود، تا این حد هم اذن و اجازت میدهیم که الفاظ مبهمه و فقرات ذواحتمالین، در فصلی که موقع ذکر این مطلب است، به زور میرزایی و قوه انشایی بگنجاند که راه سخن برای ما باقی بماند و این تصرف و تسلطی که حالا داریم، سلب نشود و از روی عهدنامه بحث بر ما وارد نیاید و این آخرالدوا و آخرالعلاج است! و معلوم است که هر گاه طورهای دیگر انشاءلله پیش برود، البته، البته، بهتر و خوبتر و باشکوهتر خواهد بود.
۶۲
در واپسین عبارت از همین نامه قائم مقام پس از توضیح موضع اصولی خود در اداره بحران در مناسبات میان دولتها و بیان حقوق و وظایف فرستاده سیاسی در مذاکرات این نکته را نیز میافزاید که «همچنین جاها است که از دست دبیر و خامه تدبیر زیاده از هزار نیزه و شمشیر توقع خدمت میتوان داشت.»
۶۳ این عبارت کوتاه در دنباله تاکید بر معنای متفاوت «ننگ و نام» در مناسبات قدرت و این که باید با «زور میرزایی» برای حفظ «تصرف و تسلط» بر دشمن بر او چیره شد، مبین این نکته اساسی در بینش قائم مقام است که واژه و سخن، صرف کلام و گفتار نیست، بلکه به عنوان نمود از مناسبات اجتماعی و سیاسی، شأنی از قدرت در آن نهفته است. بدین سان، ترکیب واژهها و وضع سخن، با پیچیدهتر شدن مناسبات اجتماعی و رابطه نیروها، به پیچیدگی بیشتر میل و نسبتی بغرنج با مناسبات قدرت برقرار میکند. اهل ادب که جز به صورتهای بیان ادبی توجهی نشان نمیدهند و البته حتی بسیاری از اهل تاریخ و سیاست، بر حسب معمول، اهمیت نوشتههای قائم مقام را به اصلاحی که او در نثر فارسی انجام داد، منحصر میدانند. رجل سیاسی و اهل ادبی مانند یحیی دولتآبادی در «خطابهای پیرامون احوال و آثار میرزا ابوالقاسم قائم مقام» به رغم این که اشارههای مهمی درباره پیوندهای قلم و شمشیر آورده، مینویسد که «به نظر من، خدمات ادبی قائم مقام از خدمات سیاسی اش ذی قیمتتر است.»
۶۴ هر ارج و مقامی که اصلاح قائم مقام در نثر فارسی داشته باشد، نمیتوان آن اصلاح را به جنبههای صوری و ادبی آن فرو کاست. قائم مقام به عنوان رجل سیاسی، به اصلاح نثر فارسی همت گماشت و این اصلاح بیشتر از آن که صرف اصلاح صوری و ادبی نثر بوده باشد، پیکاری با بی معناشدن زبان فارسی بود. اصلاح او در نثر زبان فارسی از این حیث بر همه کوششهای نویسندگان دیگر در همان زمان برتری دارد که میرزا ابوالقاسم توانست جان مضمونی نوآئین را در کالبد صورت زبان فارسی بدمد و با نوشتههای خودساحتی از زبان فارسی را نمایان ساخت که با یورش مغولان از میان رفته بود. از این حیث، منشآت قائم مقام را باید با سیاست نامه خواجه نظامالملک طوسی، ترجمه کلیله و دمنه نصرالله منشی، تاریخ جهانگشای عطا ملک جوینی سنجید، اگرچه به لحاظ صوری با گلستان شیخ مصلحالدین سعدی پهلو میزند.
در نامه عباس میرزا به میرزا محمدعلی آشتیانی، قائم مقام به نکتههای مهم دیگری نیز درباره حقوق و وظایف فرستاده سیاسی اشاره کرده است. قائم مقام مانند امیرکبیر رجلی کاری و کاردان بود و به گواهی نامههایی که از او در دست داریم، گاهی تا نزدیک طلوع آفتاب چندان مشغول کار میبود که از فرط خستگی، مانند سوارکار خستهای که اسب عوض میکند، قلم عوض میکرد تا اندکی رفع خستگی کرده باشد. او به دوستی مینویسد :
بحث خواهید داشت که چرا با قلم جلی نوشتهام؛ بلی وارد است! اما از تحریر شبها تا صبح غافلید که شما در ارسی شمالی استراحت داشتید و بنده تا وقتی که مراد برای وضو بر سر حوض میآمد، نشسته بودم. تغییر قلم هنگام کلال و خستگی مثل عوض کردن اسبهای یدک است، در طول منزلها و امتداد مسافتها. الان طوری بی خواب و بی تابم که اگر نه شوق شما بود، یک حرف نوشتن قادر نبودم.
۶۵
در حکومت ایران به رغم کوششهای عباس میرزا و دو قائم مقام در دارالسلطنه تبریز، نظم و انضباطی ایجاد نشد. بیشتر کار قائم بر وجود افراد بود و آن گاه که رجال دولت خواهی مانند قائم مقامها و امیرکبیرها در راس کارها قرار میگرفتند، نظمی ایجاد میشد و با بر هم خوردن نظام، نظم آنان نیز از میان میرفت. در چنین نظامی فرصت تربیت افراد کاردان پیش نمیآمد و استعدادها معطل میماند. میرزا محمدعلی آشتیانی به عباس میرزا نوشته بود که «رجال عثمانی مردم فارغالبال و بی شغل و بیکارند و به تانی و تامل تربیت میشوند و در مکالمات دولتها استادی به هم میرسانند»، در حالی که نوکرهای دولت ایران «هزار کار و گرفتاری» دارند، فرصتها فوت میشود و تربیت رجال ممکن نمیشود. قائم مقام که چندان از مشکلات دارالسلطنه تبریز و درب خانه تهران آگاهی داشت که منکر امر بدیهی نشود، نخست میگوید که «جناب اقدس الهی جربزه و کیاستی در خلق این جا آفریده که از تانی و آرام و تعلم و تعلیم آنها هزار بار بهتر و با نفعتر است»، اما این گفته مبین نظر واقعی قائم مقام نیست. آن گاه او اصل مدیریت خود را پیش میکشد که خود به آن عمل میکرد و مینویسد : «هر که در کارتر است، بر کارتر است و هر که بیکارتر است، بیکارهتر.»۶۶ قائم مقام در به کار گماشتن افراد در عمل دیوان، پیوسته این ضابطه را رعایت میکرد، اهل کاردانی و کارایی بود و هیچ بیکارهای را به کار نمیگرفت. او از طرف ولیعهد به پسر اماناللهخان والی سنندج مینویسد :
باید آن عالیجاه از این نکته آگاه باشد که در پیشگاه حضرت همایون مدار قرب و اعزاز و قرار اختصاص و امتیاز به افزودن اسباب کمال است نه فزونی سن و سال و به زور کیا است، ملک و ریاست میتوان گرفت نه محض وراثت. بهتری پایه برتری است، نه مهتری و اکملیت موجب فضیلت خواهد بود، نه اکبریت.
۶۷
قائم مقام در امر استحقاق ورود به عمل دیوان چندان سختگیر بود که حتی خود و برادرش را در مرتبهای نمیدانست که قائم مقامی را به استحقاق به او و وزارت ولیعهد را به میرزا موسی داده باشند و به میرزا محمدتقی آشتیانی مینویسد که «شاهنشاه و نایبالسلطنه روحی فداه نه به استحقاق بل به رعایت حقوق پدرم و حرمت جدم، صلوات الله علیه، قائم مقامی این دولت را به من و وزارت ولیعهد را به برادرم مرحمت فرموده اند.»
۶۸
پیشتر گفتیم که به نظر عباس میرزا و قائم مقام، میرزا محمدعلی آشتیانی مردی کاردان به شمار میآمد و استحقاق لازم برای پیشبرد امر مذاکره با فرستاده عثمانی را داشت. قائم مقام در پاسخ نامه میرزای آشتیانی سبب انتخاب او به آن ماموریت خطیر را توضیح داده و وظایف او را نیز یادآوری کرده است. در مذاکره سیاسی اطلاع از رابطه نیروها امری حیاتی است و تنها نمایندهای میتواند مصالحهای به نفع دولت متبوع خود به انجام رساند که نه تنها از تعادل رابطه نیروها خبر داشته باشد، بلکه بتواند با اطلاعی که از نیروهای خودی دارد، نیروهای دشمن را نیز ارزیابی و با توجه به توازن قوای دو طرف مذاکره کند. قائم مقام به میرزای آشتیانی مینویسد که انتخاب آن عالیجاه برای این بود که خود از ظاهر و باطن کار ما آگاه و خبردار است و عدد سپاه و مقدار استعداد و وضع ولایت و گنجایش بضاعت ما را به تحقیق میداند. بدیهی است که آشتیانی، پیش از عزیمت به ارزنالروم افزون بر این که از امکانات دولت ایران آگاهی داشت، اطلاعات بسیاری نیز از امکانات دشمن به دست آورده بود، اما او به عنوان فرستاده دولت ایران، این وظیفه را نیز داشت که از زمان ورود به قلمرو عثمانی در کار دولت عثمانی به تجسس و به گردآوری اطلاعات بپردازد. آشتیانی با ورود به ارزنالروم به «فرط درایت و کیاست»، باید بفهمد که «اوضاع امر آل عثمان در این سال و در این حال بر چه منوال است.» وانگهی او باید اطلاعاتی درباره سپاه، استعداد و «امداد و سواره اکراد آنها» به دست آورد و میزان تدارکات و «ذخیره و علیق و جیره» آنان را بداند و نکته مهم این که آیا «اضطراب و انقلاب در رعیت و ولایت هست یا نیست و احتراس و احتسابی از عزیمت ما و هزیمت خود دارند یا نه؟»۶۹ با تکیه بر چنین اطلاعاتی، قائم مقام از میرزای آشتیانی میخواهد که وظیفه خود را به انجام رساند و بار دیگر با تجدید مطلع در این که مذاکره باید با تکیه بر قدرت و برای تامین صلاح دولت باشد، در ادامه همان مطلب مینویسد :
بالجمله باید آن عالیجاه اینجا و آنجا را به نظر دقت ملاحظه کند و مصلحت دولت قاهره را از آن میان استخراج و استنباط نماید و از فکر عواقب امور غفلت نکند و حالا که آن عالیجاه کاری دیگر و گرفتاری دیگر ندارد و کیاست ایرانی را با فراغت عثمانی جمع کرده، هم واحد دارد و در یک فن تتبع و تمرین میکند، بعد از تقویم این ملاحظات … هر نوع کم و زیادی که در تشخیص حدود و تفصیل عهود صلاح داند، ماذون است که بکند و لازم است که هرچه میکند، به فرط جرات و بلندی همت بکند و اظهار تردید و تشکیک را در اثنای مهام خطیره رکیک داند.
۷۰
بدیهی است که در دورهای از تاریخ ایران که موضوع سخن ما است، در مناسبات میان دولتها، مدار کارها بیشتر از آن که بر مذاکره باشد، بر دشمنی و جنگ بود و در واقع مذاکره و مصالحه همچون وقفهای در فاصله رخوتناک دو جنگ خونین به شمار میآمد. وانگهی دارالسلطنه تبریز تنها کانون نوسازی ایران ویران و اصلاحات نبود، بلکه خط مقدم جبهه جنگ با عثمانی و روسیه و به این اعتبار دریای ژرفی بود که جز خیزابههای بلند بحران از آن برنمیآمد.۷۱ عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم قائم مقام اگرچه مرد اصلاحات و اهل تدبیر حکومت بودند، اما هر یک در مقام خود نه تنها مردانی جنگاور بودند، بلکه در مدیریت بحران نیز یدبیضا میکردند و چنان که از منشآت و نامههای قائم مقام میتوان دریافت، سلاح «قانونهای خوب» را با صلاح «جنگ افزارهای خوب» جمع کرده بودند. در نامههایی که قائم مقام در جریان جنگهای ایران و روس و پیامدهای آن خود یا از زبان نایبالسلطنه نوشته است، چنان که سلطان محمود غزنوی به مناسبتی درباره بیتی از فردوسی گفته بود۷۲، «مردی از او همیزاید» و تکرار میکنیم، گویی میرزا در هر واژهای چنان «ذوالفقار جد» خود را تعبیه کرده است که از رگ هر عبارتی خون میچکد. قاعدهای که در کانون بینش سیاسی قائم مقام قرار دارد، جمع میان آن سلاح و این صلاح، خرد مدیریت اصلاحطلبانه و مدیریت بحران در جنگ و پیامدهای آن و فهم این نکته اساسی است که «جنگ جز ادامه سیاست با ابزارهای متفاوت» نیست و سیاست خارجی هر دولتی در نهایت ادامه سیاست داخلی آن است. نیازی به گفتن نیست که قائم مقام رساله مستقلی در سیاست ننوشته، اما در منشآت و نامههایی که از او در دست داریم، به هر مناسبتی اشارههایی به برخی از قواعد بینش سیاسی خود آورده است. در دارالسلطنه تبریز در غیاب اندیشه سیاسی جدید، جمع الزامات دلیری در جنگ و خرد مدیریت اصلاحات امری آسان نبود، اما قائم مقام به فراست دریافتی از آن پیدا کرده بود. مفهوم بنیادین در بینش سیاسی قائم مقام «صلاح دولت»، به عنوان مفهومی ناظر بر کلیات بود که با عقل فهمیده میشد و همچون واسطالعقدی سلاح را به صلاح، سیاست داخلی را به مناسبات خارجی و جنگ را به الزامات اصلاحات پیوند میزد. میرزا در نامهای درباره برادر خود، میرزا موسی نماینده دارالسلطنه تبریز در دربار تهران که در حضور شاه «عرضی کرده و ضربی» خورده بود، از باب عذر تقصیر آن برادر مینویسد که ضرب او «شاید که از انتساب اسمی است نه اکتساب رسمی» و این توضیح را میآورد : «امثال او را از زمره چاکران که به خدمت ثغور مامورند، واجب عینی است که امر جزیی را کلی گرفته، هر چه ببینند و شنوند بی تامل در معرض آرند و یک دقیقه مهمل نگذارند.»۷۳ در هر مقامی رعایت صلاح دولت که از مقوله کلیات است، «واجب عینی» است و قائم مقام در نامه دیگری این نکته را نیز یادآور میشود که «کلیات خاص عقل است، جزئیات کار نفس»۷۴ و لاجرم، در کار دیوان «واجب عینی است که امر جزیی را سخت کلی» گرفته و در تدبیر آن از ضابطه عقل پیروی کنند.
البته بدیهی است که تاکید بر این نکته در نظر پیوسته امری آسان مینماید، اما در رعایت آن در عمل همیشه مشکلها میافتد، ولی جای شگفتی است که هیچ موردی در مدیریت بحران قائم مقام سراغ نداریم که او آن قاعده کلی را از نظر دور داشته باشد. تکرار میکنیم که قائم مقام در عمل به دیانت «جد خود» استوار بود و مانند بسیاری از رجال زمانه با اندیشه عرفانی نیز بیگانه نبود، اما او حدود و ثغور عقل و شرع و سیاست و دیانت را مخدوش نمیکرد و در فهم دیانت ضابطه عقل را وارد و آن را در محدوده «صلاح دولت» تفسیر میکرد. قائم مقام و عباس میرزا به عنوان مدیران بحران دارالسلطنه تبریز به این نکته التفات پیدا کرده بودند که «پول عصب جنگ است» و جنگ و حتی صلح با روسیه بدون تدارک اسباب پیش نخواهد رفت. آن دو اگرچه اهل توکل بودند، اما شتر جنگ را به حال خود رها نمیکردند و با اقتدای به حدیث نبوی «با توکل زانوی اشتر میبستند.» قائم مقام در نامهای به میرزا موسی از زبان عباس میرزا به این نکته اشاره میکند که فتحعلی شاه در پاسخ «به استدعای تدارک و اسباب» دارالسلطنه تبریز از دربار تهران گفته بود که «اعتقاد تو به اسباب است و اعتماد ما به مسببالاسباب» و اعتراف میکند که «عاقبت بر ما معلوم شد که هرچه اسباب، از توپخانه و … تهیه کرده بودیم، هیچ سود و ثمر نداد و هرچه شد، از فضل و رافت مسبب شد.»۷۵ تردیدی نیست که عباس میرزا و قائم مقام به فضل و رافت مسبب ایمان داشتند، اما قائم مقام در همه نامههایی که درباره جنگ ایران و روس نوشته است، این قاعده کلی را میآورد که حتی «فضل مسبب» از مجرای تدارک «اسباب» عمل میکند. البته فتحعلی شاه عوامتر از آن بود که چنین ظرافتهایی را دریابد و باید گفت، به سائقه تنگ چشمی که مزمن شده بود، به ریسمان مسببالاسباب چنگ میزد. قائم مقام در این نامه که در رمضان،۱۲۴۴ پس از رفع خطر جنگ سومی با روسیه در واقعه قتل گریبایدوف به دنبال آغاز جنگ روسیه و عثمانی و پذیرش عذرخواهی دولت ایران نوشته است، برای رعایت احترام شاه به درستی سخن او اعتراف میکند و مینویسد که «نیک و بد هر کار را داننده آشکار و نهان بهتر میداند. شاید چو وابینی، خیر تو در آن باشد.» قائم مقام با چیره دستی، این نکته را میآورد که قتل وزیرمختار روسیه «اقلا این قدر خیر و خاصیت دارد که اگر باز به فضل خدا صلحی منعقد شود، هر که به سفارت آید، این گونه جسارت نتواند کرد»، اما این قاعده ظریف در سیاست را نیز درباره نسبت اسباب و مسببالاسباب میافزاید که «شاید، همین مقدمه باعث شود که اولیای دولت ایران تغییری در وضع سپاه ایران بدهند و به این نکته ملتفت شوند که هرگاه همین سپاهی که بی نظام اند و مواجب میخورند، اگر بانظام شوند، در مواجب تفاوتی نخواهد شد و در خدمت تفاوتها خواهد کرد.»۷۶ اعتقاد شاه که بر اثر تنگ چشمی جز مو نمیدید، به فضل مسبب، بهانهای برای فرار از پرداخت پول برای تدارک اسباب جنگ بود، اما قائم مقام در ورای فضل مسبب به پیچش موی تدارک اسباب نظر داشت و از این حیث در بخش نخست نامه با شاه همدلی نشان میداد که بتواند برای عمل به وجوب عینی صلاح دولت، «امر جزیی را کلی» بگیرد و سخن شاه را نفی کند. «جزیی» تنگ چشمی شاه «کار نفس» او بود، اما قائم مقام به اقتضای دولت خواهی در آن جزیی از زاویه «کلیات که خاص عقل است» نظر میکرد تا با تصحیح نظر شاه مصلحتی را رعایت کرده باشد.
فتحعلی شاه اهل شعر و دربار تهران مکان تولید شعر مبتذل بود. شاه سیاست نمیدانست و به خلاف رجال دارالسلطنه تبریز که «مجاهدین» صلاح دولت بودند، از «قاعدین» به شمار میآمد. او خزانه شاهی را برای ترتیبات زنان بیشمار حرمسرای شاهی و شاعران بسیار دربار میخواست و نمیدانست که هر بار که پول تدارک اسباب نمیرسید، امر جنگ معطل میماند و مصلحتها فوت میشد. کارگزاران دارالسلطنه تبریز حتی برای دریافت پولی که برای تدارک اسباب جنگ نیاز داشتند، مجبور به پرداخت رشوه به میرزا عبدالوهاب معتمدالدوله و دیگر اطرافیان شاه بودند. قائم مقام در نامه رمزی که در جمادیالاول ۱۲۴۳ از تهران نوشته است، به تصریح میگوید که «تا حالا یک هزار تومان به معتمد دادهام، باز هم درست به راه نیامده … به سهراب و … سایر حرف زنها باید داد. ندهی خراب میشود و ضررش به دولت شاه میخورد.» البته «این همه آوازها از شه» بود و از قواعد مدیریت دربار تهران به شمار میآمد، چنان که قائم مقام در دنباله همان نامه درباره این قاعده دربار تهران و سلطنت فتحعلی شاه یادآور میشود که «قاعده اینجا چنین شده است که اگر میرزا حسین طبیب بخواهد یک حب به شاه بدهد که سرفه نکند، باید یک طوری با آقا مبارک بسازد والا نمیشنود. کار نمیگذرد و سرفه را میکند!»۷۷ با همه این تدبیر و تاملهایی که کارگزاران دارالسلطنه تبریز در کار ملک به کار میگرفتند، در جریان جنگهای ایران و روس و حتی پس از آن گاه میشد که شاه آنان را به امان مسبب رها میکرد و البته هر بار مهمی فوت میشد. قائم مقام در رمضان ۱۲۴۲ از جانب نایبالسلطنه به آصفالدوله مینویسد : «آن کاری که ما میخواستیم بشود، وقت گذشت و اسباب نرسید و نتوانستیم با لااقل قشون و سپاه معقول تا سرحد خودمان برویم، بنشینیم»۷۸ زیرا جنگ «زور … و حکم شاهی و خزانه شاهنشاهی و همت سلطانی میخواهد.»۷۹ جنگ جدید به عنوان «ادامه سیاست با ابزارهای متفاوت» که تصوری از آن در دارالسلطنه تبریز پیدا شده بود، الزاماتی داشت که شاه و بسیاری از کارگزاران دربار تهران یکسره از آن بی خبر بودند. منطق این جنگ با باورهای فتحعلی شاه که از دینالعجایز او ناشی میشد و اضغاث احلامی که شعر و عرفان مبتذل سدههای متاخر مولد آن بود، نسبتی نداشت. مدیریت بحران جز بر پایه اندیشه سیاسی منسجم ممکن نمیشد، همچنان که پایداری در برابر دشمن و تامین صلاح دولت نیازمند گسست از مبنای «بساط کهنه» اندیشه سیاسی قدمایی بود. قائم مقام در نامه ذیقعده ۱۲۴۰ به میرزا موسی با یادآوری مذاکراتی که در تهران با شاه داشته است، به نکتههایی درباره مدیریت بحران و برخی قواعد منطق رابطه نیروها اشاره میکند و مینویسد که «در باب ایلچی فرستادن این قدر [به شاه ] عرض کردم که … درست باید ایستاد جنگ کرد و مطالبه ولایات مغضوبه را کرده و همت شاهانه گماشت و از این که جانها بر سر این کار رود و پولها خرج این مهم شود، باک نداشت.»۸۰ میرزا ابوالقاسم در همین نامه به شاه پیشنهاد میکند که دولت ایران نیز مانند روسیه که کنسولی در تبریز دارد و قصد دارد کنسولی نیز برای گیلان تعیین کند، «بالیوز» یا نمایندهای دائمی برای اراده امور ایران به پایتخت روسیه و تفلیس اعزام دارد که گویا نخستین اشاره در تاریخ ایران به ضرورت اعزام نماینده دائمی است. شاه که مخالفتی با اعزام نماینده سیاسی نداشت، از قائم مقام پرسید که «پس چرا نمیگذارید؟» قائم مقام به میرزا موسی مینویسد که «عرض کردم مفت نمیشود، پول نداریم … قبله عالم … از حرف ایلچی … ساکت شدند، تا حالا هم ساکت هستند!»۸۱
پیشتر نیز اشاره کردهایم که قائم مقام با اطلاعی که از رابطه نیروها داشت، با جنگ موافق نبود و آن را به ضرر منافع ایران میدانست، اما در عین حال بر آن بود که با آغاز جنگ، که هدفی «جز نابودی کامل دشمن ندارد»، باید همه امکانات را برای پیشبرد آن و رسیدن به هدف جنگ صرف کرد، به شرطی که بتوان «هرچه بیشتر از روی علم و بصیرت کار» کرد۸۲، یعنی از روی علم به الزامات جنگ و بصیرت سیاسی مبتنی بر منطق رابطه نیروها. قائم مقام با الزامات صلاح دولت و منطق رابطه نیروها، در سیاست داخلی و در مناسبات خارجی چنان آشنایی ژرفی به هم رسانده بود که به رغم پای بندی بر اخلاق آن را مجال ورود در میدان الزامات صلاح دولت نمیداد. اگرچه او مانند مخدوم خود عباس میرزا پیوسته در رعایت اصول اخلاقی چابک بود، اما آن گاه که از زاویه الزامات مناسبات سیاسی در آن نظر میکرد، منطق صلاح دولت بر اخلاق خصوصی او اشراف داشت. میرزا در نامه ربیعالاول ۱۲۴۳ به کلنل جان مکدانلد وزیر مختار انگلستان مینویسد که «دوستدار از اول به این مجادله راضی نبودهام و نیستم. شما هم آن چه در کار مصالحه میگویید، درست میگویید و فیالحقیقه، این، خیر هر دو دولت بلکه هر سه دولت» است.۸۳ وانگهی قائم مقام میدانست که «جنگ جویان» یعنی مدعیان دروغین نخستین کسانی هستند که میدان نبرد را ترک و جنگاوران واقعی را در میدان رها میکنند. میرزا در جمادیالاخر ۱۲۴۴ با اشارهای به فرار آصفالدوله و حسینخان سردار از میدان جنگ که در رایزنیهای شورای جنگ طرفدار جنگ بودند، به میرزا موسی مینویسد : «هر که در جهاد سستی کند، به این سختیها گرفتار میشود. خدا روی جنگ جویان ایران را سیاه کند که جنگ به راه انداختند و در میدان نایستادند. دوسال است مرارت با ماست و باز راحت و فراغت با آنها.»۸۴ قائم مقام آنجا که مقتضی موجود و مانع مفقود بود، اهل جنگ نبود، اما برای تامین صلاح دولت آماده جنگ بود و آن گاه که جنگ درگرفت، آن را در راس امور میدانست. در جریان دور دوم جنگهای ایران و روس زمانی که سخن از مصالحه میرفت، قائم مقام از هواداران مصالحه بود، اما لحظهای از اندیشه تدارک اسباب جنگ غافل نبود.۸۵ او در نامه مورخ محرم یا صفر ۱۲۴۳ به برادرزاده خود میرزا اسحاق مینویسد که باید مقدمات مصالحه را فراهم آورد، اما «در این بین هم از فکر جنگ و سرحدداری غافل نباشند.» آن گاه او به الزامات این امر اشاره میکند و درباره قاعده اصلی تدارک اسباب جنگ میافزاید : «این فکر به پول میشود و قشون نه به آمد و رفت افشاریهای آقامحمد حسن. الحمدالله اسباب هست و دولت پابرجاست؛ پادشاه بر سر تخت است. حرف زن و کارکن میخواهد و بس! من جبان ضعیفالنفس از این عباسیه رفتن و این پسقویچ آمدن به خدا هیچ نمیترسم!»۸۶ البته جنگ مدعیان فراوان داشت، اما آن چه نبود، اسباب بود و کارکن چنان که در نامه شعبان ۱۲۴۴ به میرزا موسی با اشارهای به مصراعی از شاهنامه فردوسی، مینویسد که «حضراتی که بالفعل ادعای غیرت دین میکنند، تا بر روی قالی و مسندند و پیش دوری پلو، مثل رهام «به می در، همی تیغ بازی کنند» پارسال که جنگ بود، مجرب و ممتحن شدند؛ نمیدانم امسال هم باز مصدقالقول خواهند بود یا نه؟»۸۷
در چنین شرایطی عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم در اقدام مضاعف خود از هیچ کوششی برای پیشبرد مصالحه ضمن تدارک اسباب جنگ فروگذار نمیکردند. عباس میرزا حتی مجلسی با حضور «حضرات فرنگیها» برای رایزنی درباره امر مصالحه برقرار کرد و قائم مقام در نامه رمضان ۱۲۴۴ به میرزا موسی، از قول آن «حضرات» خطاب به نایبالسلطنه نوشت که «هیچ اسباب برای تجدید مصالحه روس بهتر از این نیست که شما از یک طرف ایلچی را بفرستید و از طرف دیگر سپاه عراق و آذربایجان را نظم بدهید.»۸۸ این نظر مشورتی حضرات فرنگیها با دیدگاههای عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم سازگار بود. آن دو نیز به فراست و البته در عمل دریافته بودند که در همسایگی با دولتی نیرومند حتی در زمان صلح نیز نباید از تدارک اسباب جنگ غافل بود، اما این نکته را از دینداری همان حضرات فراگرفتند که «فرنگی به آسانی تن به جنگ با دولت با استعداد نمیدهد»؛ «محتاطتر از کل عالم اند، اما ضعیف که ببینند، [مانند روسها] با این قرضی که در جنگ با عثمانلو به هم رسانده اند، یقینن تکلیف خواهند کرد.»۸۹ به تعبیر قائم مقام «راه رفتن» با روسها امر آسانی نبود، به ویژه این که دولت ایران نه در داخل وضع بسامانی داشت و نه میتوانست همه اسباب جنگ را تدارک ببیند. در همان نامه میرزا مینویسد که «حیرتی داریم که با این همسایه چطور راه برویم و چگونه درمان این درد فرماییم؟» و آن گاه از قول حضرات فرنگی میافزاید که «رفع حیرت… وقتی میشود که دولت ایران صاحب قشون و توپخانه و تدارک شود.» با توپخانه نامضبوط و قورخانه ناموجود و در وضعی که قشون بی نظام و بی سیورسات ایران قرار دارد، «محال است که روس هوس» ایران نکند، «انگلیس تقویت» ایران کند و «عثمانلو اتفاق» با آن دولت را «منشاء اثر بداند»، اما برعکس به گفته فرنگیها «اگر این طور استعداد ساختید، روس با شما خواهد ساخت، چیزی نخواهد خواست، انگلیس چیزی خواهد داد، دو فصل در نخواهد کرد. عثمانلو موافقت شما را به جان خریدار خواهد شد و در ضمن صلح روس شرط خواهد نمود که اگر روس به شما متعرض شود، با هر دو دولت بر هم زده باشد.»۹۰ پس در چاره جوییهای ماجرای قتل گریبایدوف در ادامه رایزنی با حضرات فرنگی عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم به این نتیجه رسیدند که «هم اسباب صلح را پای کار آرند، هم از احتیاط جنگ غافل نشوند.»۹۱ منظور از «اسباب صلح» فرستادن فوری سفیر بود تا پیش از انجام مصالحه روسیه و عثمانی و حرکت ژنرال پاسکوویچ از تفلیس به آن شهر برسد و روسیه را در برابر عمل انجام شده قرار دهد. در این مدت نیز باید «بیکار» ننشست و به آماده کردن اسباب جنگ و قشون و سپاه پرداخت که اگر «کار به صلح نگذشت، دست روی دست نگذاریم، مثل گوسفند مسخ منتظر الذبح بنشینیم.» قائم مقام در دنباله همین نامه که پس از پایان رایزنی با حضرات فرنگی به میرزا موسی نوشته است، بار دیگر به نسبت پیچیده مسبب و اسباب اشاره میکند و میگوید : «فتح و شکست در دست خدای تعالی است و هر وقت شکست به سپاه ایران رسیده، از این رهگذر بوده که پیش از وقت تدارک کار را نکرده، همین که به اضطرار رسیده، خواسته دست و پایی بزند، بی تدارک، بی مشق، بی معلم، بی مهندس. یقین است با سپاهی که اینها همه را دارد، از عهده بر نمیتوان آمد. حالا وقت باقی است، در این کار نیز دست باید جنبانید. والسلام!»۹۲
قائم مقام در نامه رمضان ۱۲۴۴ به میرزا موسی نیز که پاسخی به «ملفوفههای مبارک» شاه بود مبنی بر این که در صورت عدم پیشرفت مصالحه با روسیه فتحعلی شاه به جنگ با روسیه اقدام خواهد کرد، از قول عباس میرزا مینویسد که فرمودند : «الحق وقتی بهتر از این وقت برای جنگ روس نیست که با عثمانلو در محاربه هستند و اگرچه در این سرحدات غالب اند، اما در سمت روم ایلی و قرادنگیز کارشان پیشرفت ندارد و سپاهشان به ستوه آمده و خرجشان بسیار شده، گرفتاری کلی دارند.»۹۳ در نامههایی که از قائم مقام به طرف روسی درباره علاقه مندی ایران به مصالحه با همسایه شمالی در دست است، میرزا به هر مناسبتی با پیش کشیدن اصول حسن همجواری نظر امپراتور و کارگزاران دولت روسیه را برای مصالحهای عادلانه
جلب و بر مراتب ضرورت صلح طلبی ایران تاکید کرده است. او در این نامهها به تصریح میگوید که ایران طعم تلخ دشمنی با روسیه و مزه شیرین دوستی با آن دولت را چشیده است ۹۴ و از این رو، علاقهای به از سر گرفتن دشمنی با همسایه شمالی ندارد، اما قائم مقام و مخدوم او عباس میرزا میدانستند که در دوران جدید، جنگ و صلح نسبت پیچیدهای با یکدیگر دارند. هم چنان که هیچ جنگی نمیتواند لاجرم به صلحی ختم نشود، هیچ صلحی نیز وجود ندارد که مقدمه جنگی دیگر نباشد. قائم مقام در نامه مورخ ۲۵ ذیحجه ۱۲۴۲ از قرارگاه شاه به آصفالدوله میگوید که عباس میرزا در نامهای به حسنخان سالار پسر آصفالدوله نوشته بود که «فکری در نظر داریم!» و شاه که از میرزا ابوالقاسم پرسیده بود «این فکر چه خواهد بود؟» او پاسخ داده بود، «پیشنهادی در ضرب زدن روس دارند.» فتحعلی شاه، در جهل به نسبت پیچیده صلح و جنگ، میگوید که «یک طرف، از صلح میگویند و یک طرف، سر جنگ دارند.» قائم مقام در پاسخ شاه، نظر او را به این نکته جلب میکند که «تا متارکه نشود، در دولتها عیب ندارد» که از صلح سخن بگویند و اسباب جنگ فراهم آورند.۹۵ در مناسبات میان دولتها از جنگ و صلح گریزی نیست، اما بدیهی است که هر دولتی، آشکارا از صلح سخن میگوید و در نهان خود را برای جنگ آماده میکند. در همان نامه مورخ رمضان ۱۲۴۴ به میرزا موسی قائم مقام مینویسد که در ملفوفه شاه
حکم شده بود که این عزم جنگ را از همه کس پنهان بدارند، روس و انگلیس و آذربایجانی، همه، قرار کار را بر صلح دانند تا دشمن به فکر کار این طرف نیفتد، سپاه و استعداد کلی به این سرحدات نفرستد و هم چنان در خواب غفلت بماند تا عساکر رکاب همایون در این مملکت مجتمع شود و یک بار، متوکلا علی الله اقدام به کار کنند.
۹۶
عباس میرزا که دریافتی درست از نسبت پیچیده جنگ و صلح داشت، «این فرمایشات ملوکانه» را از «واردات غیبی و الهامات الهی» دانسته بود و میرزا ابوالقاسم نیز با نقل این مطالب مینویسد که کارگزاران دارالسلطنه تبریز نیز «بر وفق امر و فرمان عمل کرده، هنگامه صلح و دوستی را با روسیه گرمتر» گرفته اند.
۹۷ این تاکید بر تدارک اسباب جنگ ضمن «گرمتر گرفتن هنگامه صلح» به معنای آن است که تنها با گرم نگاه داشتن تنور جنگ و تدارک اسباب جنگ میتوان هنگامه صلح را گرمتر گرفت.
دریافت عباس میرزا و قائم مقام از این نسبت پیچیده تدارک اسباب جنگ و فراهم آوردن مقدمات مصالحه از تصور درست آنان از وضع جغرافیای سیاسی ایران در همسایگی با روسیه و عثمانی، رابطه نیروها در داخل و تحلیلی از مناسبات با قدرتهای بزرگ جهانی ناشی میشد و آنان به این نکته ظریف در الزامات همجواری با روسیه پی برده بودند که انتظار روزهای بهتر در مناسبات با آن قدرت متجاوز خیال خامی بیش نیست. قائم مقام در نامهای از زبان عباس میرزا به میرزا موسی، به این نکته زخلاف آمد عادت اشاره میکند که «در همسایگی روس خبر خوش نمیتوان یافت»، زیرا «جنگ شان بلاست و صلح شان بلاتر!» از غفلت و بدتر از آن از تغافل، ضررهای جبران ناپذیری به مصالح کشور وارد خواهد شد. قائم مقام، در دنباله همان مطلب مینویسد که «بد نزدیک شده اند و بد بهانه جویی هستند. تا اندک غفلت شود، فورن رخنه کلی به هم میرسد که زیان و ضررش زیاد از این ضربهای مشفقانه و ستم ظریفهای اهل زمانه است.»۹۸ این جغرافیای سیاسی پرمخاطره و تعادل ناپایدار مناسبات سیاسی با قدرت بزرگ و البته رابطه نیروها میان دربار تهران و دارالسلطنه تبریز متغیرهای بسیاری را در سیاستی که میبایست عباس میرزا و قائم مقام در پیش میگرفتند، وارد میکرد که تبیین منطق آن با نظم اخلاق خصوصی و آشفته خیالی ناشی از عرفان مبتذل سدههای متاخر نسبتی نمیتوانست داشته باشد. زمانی که در رجب ۱۲۴۴ اندکی پیش از قتل گریبایدوف، قرار بود عباس میرزا و قائم مقام برای مذاکره درباره مصالحه با روسیه و تغییر برخی از مواد آن به سود ایران به سن پترزبورگ سفر کنند، میرزا ابوالقاسم در نامهای به میرزا موسی، به برخی از ویژگیهای جغرافیای سیاسی ایران و واکنشی که دارالسلطنه تبریز میبایست به آن نشان دهد، اشاره کرده است. آن دو میدانستند که «فیالواقع، هرگاه چاره بعضی فصول، که در عهدنامه قبول کردهایم، نشود، زندگانی در مملکت ایران مشکل» خواهد شد.۹۹ بنابراین میباید در حد امکان با توسل به هر وسیلهای دست روسیه را کوتاه میکردند. هدف از مسافرت عباس میرزا و قائم مقام «تغییر برخی فصول و شروط این عهدنامه» بود که به گفته میرزا ابوالقاسم «هرگاه تغییر نکند زندگانی حرام است و دائم اوقاتها تلخ است»، زیرا از این که روسیه در هر یک از ولایات ایران کنسولی داشته باشد، «چه مفاسد بروز خواهد کرد و چه مرارتها عاید خواهد شد.» قائم مقام در همین نامه از فرارسیدن موعد پرداخت دو کرور باقی مانده از خسارتهای عهدنامه ترکمانچای سخن به میان آورده و گفته است که در دارالسلطنه تبریز پولی نمانده است، شاه آن مبلغ را نخواهد پرداخت و گرفتن آن از مردم نیز ممکن نیست. آن گاه او به نکتهای اشاره میکند که به ظاهر به باورهای اخلاقی و دینی او باز میگردد و مینویسد که اگر آن دو کرور به موقع پرداخت نشود، «چنین تصور میکنند که ایرانی در وقت تنگ تعهد هر کاری را که بکند، همین که کارش گذشت و فراغتی یافت، فراموش میکند، مغرور میشود، به تعهد خود عمل نمیکند.»۱۰۰ از مضمون دیگر نامههای قائم مقام که به دست ما رسیده است، میدانیم که عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم از هر بهانهای برای عدم پرداخت یا تا خیر آن استفاده میکردند، چنان که قائم مقام به عنوان مثال، درباره اصرار طرف روسی برای دریافت بخشی از خسارت و بهانهای که او برای عدم پرداخت میآورد، به بهرام میرزا مینویسد : «فدوی، آخرالامر، گفتم این روزهای تعزیه نمیتوانم به شما جواب بدهم، باید بماند بعد از عاشورا»، اما در دنباله همان مطلب میافزاید که «مراد از تعویق آن بود که [به ] طرز خوش پای ایلچی انگلیس را به میان بیاوریم، بلکه، انشاالله به همین پنجاه هزار تومان… بگذرد.»۱۰۱ ملاحظات به ظاهر اخلاقی قائم مقام از این واقعیت رابطه نیروهای سیاسی ناشی میشد که «همسایه پرزور» است و باید با تظاهر به رعایت اصول اخلاقی هر بهانهای را برای مداخله از دست او گرفت. قائم مقام مینویسد : «دیگر معلوم است که همسایه پرزور هرگاه کسی را این طور بجا بیاورد، چه نوع رفتار خواهد نمود.»۱۰۲
مجموعه اشارههای قائم مقام به نسبتهای پیچیده در مناسبات سیاسی، که به تفاریق در منشآت و نامههای او آمده، ناظر بر این اصل در بینش سیاسی میرزا ابوالقاسم است که در مناسبات با دیگر دولتها تامین صلاح دولت یگانه معیار سیاست است. جنگ، به عنوان «ادامه سیاست با ابزارهای متفاوت» و سیاست خارجی، به مثابه ادامه سیاست داخلی، از این حیث در بینش سیاسی قائم مقام از جایگاهی پراهمیت برخوردار است که در آن شرایط تاریخی که ایران در «آستانه» دوران جدید قرار گرفته بود و در همجواری با سه قدرت عثمانی، روسیه و انگلستان ایستادن در آن «آستانه» و تامین صلاح دولت با صرف صلح طلبی ممکن نمیشد. عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم به هر مناسبتی، در جنگ و در صلح، به مردی یا نامردی، به ننگ یا به نام، برای حفظ تمامیت ارضی ایران بر تامین صلاح دولت تاکید کرده اند. قائم مقام، در دستورالعمل عالیجاه نظرعلیخان در ۱۲۴۰ قاعده تسلیط و ید را - که منافع ایران را تامین میکرد- در تعیین قلمرو سرزمین ایران جاری میداند و مینویسد که «مملکت ایران چون مال شاه ایران است و تصرف شاه ایران کلن در مال و ملک خودش ظاهر است و کف خاکی از این تصرف بیرون نیست… و به این حساب در هر جای موغان یا جای دیگری از این سرحدات اگر آدم دولت ایران هیچ عبور نکرده، یا خراب و بایر باشد، همین که از دولت روس تصرفی در آن نشده، مال این طرف است» و میافزاید که از آنجا که تصرف ایران ثابت است، «دلیل و بینه نمیخواهد»، برابر مدلول قاعده البینه علی المدعی، دولت روسیه باید «بینه و شهود» بیاورد. این که ما ملک ایران را بایر گذاشته و ساکنان آنجا را کوچاندهایم، دلیل نمیشود که «از تصرف ما بیرون رفته باشد.»۱۰۳ تکرار میکنیم که عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم جنگاورانی صلح طلب بودند، در صلح اسباب جنگ فراهم میآوردند، از همه امکانات صلح آمیز برای رسیدن به صلحی عادلانه سود میجستند، اما هرگز جنگ را فراموش نمیکردند. قائم مقام با اقتدای به میرزا بزرگ قائم مقام اول در مناسبات با عثمانی پیوسته بر پیوندهای دینی و فرهنگی با ترکان تاکید داشت و چنان که از مضمون نامههای چندی که از او درباره اختلافات دو کشور در دست داریم، میتوان دریافت این نکته را به آنان یادآوری میکرد که از سرگیری جنگ میان دو دولت مسلمان جز به سود دیگر قدرتهای منطقه تمام نخواهد شد. قائم مقام در نامهای به رئوف پاشا والی ارزنالروم مینویسد که مانند «والد مرحوم» اهتمامی تمام به حفظ صلح «میان دو دولت اسلام» دارد و «تخلف از سائقه و طریقه او نکرده» است تا این «موافقت و اتحاد باعث کوری چشم حسود دولت جاوید بنیاد باشد»، اما نظر رئوف پاشا را به این نکته نیز جلب میکند که طرف عثمانی «پیغامهای دوستانه… و اعلامهای مصلحانه» را به خطا «دلیل ضعف و فتور دولت جاویدمدار» میداند. آن پیغامهای دوستانه را از این حیث ارسال کردهایم که «وقت بسیار تنگ است» و اگر «تعجیل در این امر نشود، عن قریب، خونها ریخته خواهد شد» و میافزاید که از هر طرف خون ریخته شود، «خون مسلمان است و خلاف رضای خاتم پیغمبران.»۱۰۴ میرزا ابوالقاسم در امر پرمخاطره سیاست هیچ سخنی را از سر بازیچه نمیگفت و پیغامهای صلح او با پشتوانه تدارک اسباب جنگ ارسال میشد. قائم مقام در نامه مورخ ربیعالثانی ۱۲۴۳ از زبان عباس میرزا به فتحعلیخان رشتی، که پس از فتح تبریز و ورود ژنرال پاسکوویچ به این شهر مامور مذاکره با سردار روسی بود، به نکتههای دیگری درباره نسبت پیچیده جنگ و صلح اشاره میکند و یادآور میشود که گاهی «تکلیف صلح… اشد از تحمل جنگ است»، زیرا «در این صلح، آن چه نیست، در مدت کم مطالبه میشود و در جنگ، آن چه هست، همان را باید داد.» قائم مقام در سبب ترجیح تحمل جنگ به تکلیف صلح، که در صورت سطحی بیان شده است، میآورد که «در جنگ، اگرچه بی صرفه باشد، لیکن اقلن تکلیف فوق طاقت در میان نیست.» طرف روسی، با تکلیف صلح، «فوق طاقت در مدت قلیل» میخواهد که امری عظیم است و به گونهای تکلیف صلح میکند که «اولیای دولت علیه تحمیل جنگ را آسانتر از قبول تکلیف صلح» میدانند.۱۰۵ آن گاه قائم مقام واپسین سخن را نیز میافزاید که
این مراتب را ما برای گذشتن کار صلح مینویسیم. این را هم میداند که هر کس هر چیز آسانتر است، آن را انتخاب میکند. بعد از آن که قبول تکلیف صلح مشکلتر شد، اگر فرضن استعداد جنگ هم نباشد، هم چاره جز جنگ و زحمت بندگان خدا چه خواهد [بود]. مشهور است :
غریق ارچه نمیداند شنایی زند تا میتواند دست و پایی
۱۰۶
باری، تدبیر جنگ و تدارک اسباب آن به گونهای که از منشآت و نامههای قائم مقام اشارههایی به آن میآوریم، مهمی بود که در دارالسلطنه تبریز بر عهده عباس میرزا و میرزا ابوالقاسم گذاشته شده بود. آن دو، در خط مقدم جبهه نبرد با سپاهیان روسی، در رویارویی با سیاست تجاوزگرانه و سلطه طلبانه همسایگان شمالی و جنوبی و در پیکار با دسیسه چینیهای دربار تهران و بی رسمیهای شاه و کارگزاران دربار او اگرچه، در برابر دشمن، حلاج وار، صورت به خون میشستند، اما از دو سو «ضرب» میدیدند و جز در نامههای خصوصی دم بر نمیآوردند. دربار تهران همه تیرهایی را که در ترکش داشت، نثار عباس میرزا میکرد. کار به جایی رسید که قائم مقام در نامه مورخ رمضان،۱۲۴۲ اندکی پس از شکست گنجه، از زبان نایبالسلطنه به معتمدالدوله نوشت «به خدا که هرگاه ما این طورها را به خواب میدیدیم، هرگز پایمان را میان این کار نمیگذاشتیم!» و این عبارت کوتاه را درباره عسرت عباس میرزا افزود که «انصاف بده! یک تن تنها و چند شهر خراب و در میان زد و خورد روس و طعن و ضرب ایران چه کنیم؟»۱۰۷ در این نامه اشارهای به این نکته آمده است که سال پیش، عباس میرزا با سپاهیان خود تا دروازههای تفلیس پیش رفته بود، اما با مرگ فرمانده عملیات محاصره آن شهر به نتیجه مطلوب نرسیده بود، ولی شاه، که مشکلات کار را در نمییافت، «فحش و دشنام» نثار عباس میرزا کرده بود که در نامه اشارهای به آن آمده است. پاسخ نایبالسلطنه این بود که «روس این قدر قاهر و قوی نیست که مردم شهرت میدهند»، اما بر اثر بی مبالاتی شاه و دربار تهران «کار به قاعده و رویه» ممکن نمیشود و «اسباب کار به وقت» نمیرسد. سال پیش سپاهیان روس «از باکو و قبه دررفتند» و «قضای آسمانی بود» که سردار قشون ایران، امیرخان «به شهادت رسید» و «قشون برگشت.»۱۰۸ موضع شاه و دربار تهران در قبال امکان صلح و ادامه جنگ روشن نبود؛ عباس میرزا به شرط فراهم شدن اسباب، پایداری در برابر سپاه روسیه را ممکن میدانست، از معتمدالدوله میخواست «جواب رقیمه را زودتر، راست و پاک» به او بنویسد تا «بدانیم که امر صلح یا جنگ این دشمن را امسال از ما میخواهند» و «یک بار هم به عرضهای ما چندان اعتبار میفرمایند که خدمت خودشان از پیش برود یا نه؟»۱۰۹ شاه، که نه سیاست میدانست و نه از مناسبات میان دولتها بویی برده بود، برای تن زدن از تدارک اسباب به اختلافهای درونی حاکمیت روسیه و عزل برخی از سرداران روسی دل بسته بود، اما قائم مقام در رمضان ۱۲۴۲ از زبان عباس میرزا که با «قحطی خوراک و گرانی نرخ و خالی بودن انبارهای قلعهها و شهرها» دست به گریبان بود۱۱۰، به آصفالدوله مینوشت که «بعد از آن که ایروان رفت، آذربایجان ماند و همین که آذربایجان نماند، عراق به کاری بر نمیخورد.» پس تا فرصت یکسره از دست نرفته است، فکری باید کرد «که کار از دست نرود» و خلاصه این که «امروز، وقت تعطیل نیست. اگر تعجیل وقتی دارد، حالا است و بس! هرچه تا حال تاخیر و اغفال شد، بس است»، زیرا «کار از قول ما گذشت که باور نکنید؛ به فعل روس رسید که نمیتوان باور نکرد.» قائم مقام این نامه را زمانی مینوشت که سپاهیان روسی از سه جبهه به «مملکت گیری» میآمدند، در حالی که شاه به نزاع امپراتور روسیه با برادر خود و به نشانههایی چشم دوخته بود که میبایست «از پرده غیب ظهور» میکرد، اما به گفته قائم مقام «هیچ عقلی باور» نمیکرد و «هیچ عاقلی گمان» نمیبرد.۱۱۱ قائم مقام در همان نامه خطاب به آصفالدوله فرزند دیگر شاه و برادر عباس میرزا مینویسد :
اقلن آن جناب که در پایه وزارت اعظم و بر سایر احفاد ارباب مصلحت مقدم است و در مهمات ما و امور این سرحد دخالت کلیه و وکالت خاصه دارد، باید گوش به این سخنان نکند و به امید این موجبات پشت به بالش آسایش ندهد. فکری باید بکند که امروز به کار آید. توپ و تفنگ هند و امداد لندن و وساطت صلح عثمانی و انگلیس به کار امروز نمیآید… امروز که دشمن از دو طرف به دو قلعه و از یک طرف رو به ولایت بی قلعه میآید، دامن همت بر کمر باید زد و از پول و قشون و توپ و تفنگ مضایقه نکرد و ایستاد و زد و خورد و به فضل خدا دشمن را از پیش در کرد و از هیچ لطمه و صدمه باک نکرد.
۱۱۲
«آمیزش» ِ قائم مقام و رجال دارالسلطنه تبریز با شاه و کارگزاران دربار تهران پیوسته، «الفت موج و کنار» بود. میرزا ابوالقاسم که «ضربْخورده» عمل دیوان بود و «ضرب خورده» در آن بسیار دیده بود، آن را «کار خونخوار» توصیف میکرد و مانند خواجه نظامالملک پیش از او از تبار وزیران «نهاد» به شمار میآمد. سبب این که در سخنان تاریخ نویسان دوره قاجار در توجیه قتل قائم مقام و امیرکبیر مطلب قابل اعتنایی وجود ندارد، این است که در فقدان اندیشه تاریخی، آنان تصور روشنی از تنشهایی که در تاریخ دوره اسلامی ایران میان دو نهاد سلطنت و وزارت وجود داشت، پیدا نکردند. در این دوره، سلطنت عمدهترین نهاد نظام سیاسی ایران به شمار میآمد، اما در دورههای کوتاهی وزیرانی نیز پا به عرصه وجود میگذاشتند که کوشش میکردند وزارت را به عنوان نهادی در کنار سلطنت، اما در استقلال نسبی از آن به نهاد متولی حوزه مصالح «ملی» تبدیل کنند. چنین کوششهایی به ویژه با خواجه نظامالملک طوسی در فرمانروایی سلجوقیان و خواجه رشیدالدین فضلالله همدانی در صر مغولان آغاز شد. در دوره قاجاریه نیز قائم مقام و امیرکبیر با دریافت ویژهای که از جایگاه نهاد وزارت پیدا کرده بودند، کوشش کردند حوزه وزارت را به عنوان نهادی مستقل از نهاد سلطنت سامان دهند. میرزا ابوالقاسم و میرزا تقیخان که در آغاز دوران جدید تاریخ ایران به فراست، به برخی از ویژگیهای ظریف، اما پیچیده سیاست جدید التفات پیدا کرده بودند، جدایی و استقلال نهاد وزارت از سلطنت را از الزامات اصلاح اساسی نظام سیاسی ایران میدانستند. کوششهای آن دو رجل تاریخ معاصر ایران از این حیث اساسی و بی سابقه بود که به تعبیر نظامی عروضی، آن دو «خواجه دیری بود تا در این بند» بودند که وزارت را به عنوان نهادی جدید سامان دهند و ما از این حیث در سخن فریدون آدمیت، مبنی بر این که «خیال کُنْسْطیطوسیون» از محدوده «دولت منتظم» فراتر نمیرفته است، پیچیدیم که معنای آن سخن امیر را باید با توجه به تحولی در نظام سیاسی ایران دریافت که در دوره قاجار با قائم مقام آغاز شد و با قتل امیرکبیر نیز تا فراهم آمدن مقدمات جنبش مشروطه خواهی دورههای دیگری از اصلاحطلبی را به دنبال داشت. با فرمانروایی قاجاران و به ویژه به دنبال شکست ایران در جنگهای ایران و روس، تنش میان دو نهاد سلطنت و وزارت شدتی بی سابقه پیدا کرد و به هر مناسبتی نیز که بحرانی پدیدار میشد، شکاف میان آن دو ژرفای بیشتری پیدا میکرد. پیشتر به وجوهی از تنشی که در جریان جنگهای ایران و روس میان دربار تهران و دارالسلطنه تبریز وجود داشت، اشاره کردهایم. در نوشتههای برخی از رجال این دوره نیز اشارههای روشنگری به این تنش آمده است. به عنوان مثال میرزامحمدصادق وقایع نگار در یادداشتهایی که از این جنگها تهیه کرده است، به صراحت دو نظام متفاوت دربار تهران و دارالسلطنه تبریز را در برابر یکدیگر قرار داده و دربار تهران را کانون تباهی دانسته است. او با توضیحی درباره علل و اسباب شکست ایران در جنگهای ایران و روس، ساختار قدرت و مناسبات درون دربار تهران را از مهمترین آنها میداند و مینویسد : «امر دیگری که در این شکست عامل مهمی به شمار میرفت، عیاشی شاه، غفلت شاهزادگان و دوئیت امرا و درباریان بود»۱۱۳ و در ادامه همان فقره از باب نتیجه گیری از بحث درباره علل و اسباب شکست ایران، میافزاید که «در تمام دوران جنگ، مرکز فساد، دربار و محل پیشرفت و فتوحات عساکر مملکت، [میدان جنگ ] بود، زیرا عساکر ایرانی با این که از حیث وسایل جنگی به پای سربازان روسیه نمیرسیدند، اما باز هم در میدانهای جدال و جنگهای طولانی پیروز و فاتح بودند.»۱۱۴
دارالسلطنه تبریز به تعبیری که از قائم مقام درباره عباس میرزا آوردیم، از دوسو دربار تهران و همسایگی با روس ضرب میدید و ضرب دیدگی را سببی جز این نبود که نظام عباس میرزا، میرزا بزرگ و میرزا ابوالقاسم در دارالسلطنه تبریز ایران را در «آستانه» دوران جدید قرار میداد، آن «بساط کهنه» را بر هم میزد و بیم آن میرفت که «طرحی نو» درافکند. تا زمانی که عباس میرزا زنده بود، سپر بلای خوبی برای قائم مقام به شمار میرفت، اگرچه همان زمان نیز تیغ دشمنان میرزا هرگز در نیام نماند. در نامههای قائم مقام اشارههای بسیاری به این تهدیدها میتوان یافت. او مینویسد :
چه خاک بر سر کنم؟ امان از مرارت زندگانی دنیا که همه قرمساقهای عالم به من حسد میبرند و همین زحمت بیماری و بی خوابی دیشب و کوه و کتل و تاریکی را و تشویش و اضطراب را با مملکت نمیتوان سودا کرد.
۱۱۵
قائم مقام دریافت روشنی از وضع خلاف آمد وزارت اصلاحطلب در «بساط کهنه» دربار تهران و «طرح نو» دارالسلطنه تبریز در نظام سیاسی ایران داشت و تاریخ وزارت در دوره اسلامی ایران را نیز چندان میدانست که بتواند تصوری کمابیش دقیق از سرنوشت محتوم خود داشته باشد. در علاقه شورانگیز او به عباس میرزا که پایینتر فقرهای از منشآت درباره او را خواهیم آورد و این که گفته اند با ولیعهد نایبالسلطنه محمد میرزا، میانه خوبی نداشته و نیز میدانسته است که همین محمد میرزا بر او ابقا نخواهد کرد
۱۱۶، میتوان نشانههایی از آگاهی از الزامات «عمل خونخوار دیوان» را دید. میرزا ابوالقاسم در برخی از نامههای خصوصی به افراد انگشت شماری که مورد توجه خاص او بودند، به تواضع، اشارههایی به وضع خود آورده و سبب بقای خویشتن را و این که «وجه معاش و راه انتعاشی» دارد، آن دانسته است که «چنان اهل و خردمند» نیست. قائم مقام در پاسخ نامهای به فاضلخان گروسی به برخی از نشانههای «دنیای ما» اشاره میکند که بی هیچ تردیدی خود او یکی از مصداقهای بارز آن به شمار میآمده است.
عجبت… که مثل شمایی امروز هر گاه کاغذی بنویسد، همه شکایت از اوضاع زمان باشد و زمام کارش در دست امثال بنده… بیفتد. دنیای ما دریایی است که لای و خاشاک را در هر موج هزار اوج میدهد و در مرجان را دائمن در حضیض قعر میدارد. حرفت ادب نه امروزی است نه بوالعجب و اگر نه چنین بود، بایست شما چنان که در فضل و کمال وحید عصرید در جاه و مال نیز او حد دهر باشید. نه مثل حالا که مانند سرو، آزاده و تهی دست آید و جمع زخارف به قدر مصارف مقدور نمیگردد. اگر بنده بالمثل وجه معاش و راه انتعاشی مظنون باشد، از آن است که من نیز چنان اهل و خردمند نیم، اما امیدوارم که اگر خزائن پرویز و دفائن قارون و حاصلات املاک ربع مسکون از من باشد، در پای یک مونس جان و یار هم زبان نثار توانم نمود.۱۱۷
تردیدی نیست که در این نامه به رغم اهمیت آن در شناخت نشانههای «اوضاع زمان» و «دنیای ما» جان کلام و اصل سخن درباره «عمل خونخوار دیوان» ناگفته مانده است. دیوان ساحتی است که هر کس وارد شد «سرهای بریده بی جرم و جنایت بسیاری» در آن خواهد دید و البته کاروانسرایی نیست که بتوان پیش از ورود به خروج از آن اندیشید. «عمل خونخوار دیوان» عشقی است که آن را آغاز هست، اما انجام نیست. میرزا ابوالقاسم نخست به سبب سعایت بدخواهان به دنبال نفوری که عباس میرزا را از او حاصل شده بود، به دربار تهران خوانده شد و سه سالی معزول بود، اما از آنجا که سررشته تدبیر امور دارالسلطنه تبریز به دست او بود، اختلالی در امور دارالسلطنه پدید آمد و در سال ۱۲۴۱ بار دیگر به تبریز فراخوانده شد. قائم مقام، بار دیگر چون در دور دوم جنگهای ایران و روس، مخالفت خود را با جنگ آشکار کرد، معزول شد، اما با شکست ایران در جنگی که دولت مجبور به امضای عهدنامه ترکمانچای شد، روانه تبریز شد تا مذاکرات با روسیه را به انجام رساند. در نامهای که قائم مقام به برادر خود میرزا موسی در همین زمان نوشته، میرزا ابوالقاسم به نکتههای مهمی در «عمل دیوان» اشاره کرده و برخی از رمزهای بازگشت خود به تبریز را بازگشوده است.
الغرض نتیجه این مقدمات آن است که تو لااقل بدانی که من ملجأ به این آمدن نبودهام، گمان جاه و منصب و حاجتی هم نداشتهام، بلکه علم و یقین دارم و جزم و صریح میدانم که در ورود به تبریز باز… همان مخمصه است که به سه سال دیده بودی و داشتهام. هرگاه بخواهی بدانی احوال آینده خود را بی رمل و نجوم و فال خواجه حافظ و مثنوی از روی تجربه و امتحان و بلدیت اوضاع آن سرکار میدانم، پارچه کاغذی جداگانه نوشتهام. همان را نگاه دار تا بعد از این [که ] همه آنها را بر من وارد خواهی دید، بدانی که از روی نادانی مبتلا نشده، غافل نیفتادهام به دامت، بلکه همه این چاهها را در این راهها میدانستهام. مع هذا به اختیار خود نه به اجبار غیر محض اطاعت و تحصیل رضای صاحب کار و ولی نعمت خود، تا دو کلمه خط مبارک را زیارت کردهام، برخاسته و آمدهام و هر بلایی که بر من وارد شود، باز بهتر از آن دانستهام که بی رضای نایبالسلطنه از آن در خانه بیرون بیایم. ننگ و عار من است و بدنامی صاحب کار.
۱۱۸
آن گاه که «دو کلمه خط مبارک» نایبالسلطنه به دست قائم مقام رسید، بی درنگ به دارالسلطنه تبریز بازگشت و این نکته نیز جای شگفتی دارد که او در همین نامه نه شاه که عباس میرزا را «صاحب کار و ولی نعمت» خوانده است. هیچ نکتهای در منشآت میرزا ابوالقاسم نیست که از سر بازیچه آمده باشد، به ویژه آن گاه که موضوعی چنین خطیر و پرمخاطره در میان است. قائم مقام به این نکته ظریف پی برده بود که برچیدن آن «بساط کهنه» و درافکندن «طرح نو» او جز به دست عباس میرزا عملی نخواهد شد. عمل و نظر او به عنوان یکی از نخستین رجال «آستانه» دوران جدید ایران ناظر بر حوزه «صلاح دولت» بود که اگر بتوان گفت، در واقع صاحب کار اصلی به شمار میآمد و وسوسه همین تامین «صلاح دولت» بود که قائم مقام را آرام نمیگذاشت. تامین «صلاح دولت» رشتهای بود که قائم مقام را به عباس میرزا پیوند میداد و جانهای آن دو را متحد میکرد. در ایوان دارالسلطنه تبریز پیوسته، عباس میرزا و قائم مقام «به دو جسم و به یکی جان» حضور پیدا میکردند : تدبیر کارهای نایبالسلطنه بی حضور قائم مقام دچار وقفه میشد و پیکار «طرح نو» میرزا ابوالقاسم با «بساط کهنه» دربار تهران نیز جز به فرماندهی نایبالسلطنه پیش نمیرفت. همه فرستادههای کشورهای اروپایی که به حضور عباس میرزا بار یافته اند، نوشته اند که با جلوس عباس میرزا بر تخت سلطنت آن «بساط کهنه» برچیده خواهد شد.۱۱۹ قائم مقام که خود او و میرزا بزرگ عباس میرزا را بزرگ کرده بودند، نمیتوانست به این نکته پی نبرده باشد. دارالسلطنه تبریز در عهد خاندان قائم مقام فراهانی و به ویژه با سیدالوزرا میرزا ابوالقاسم قائم مقام دوم نخست به مکانی برای اصلاحات و از آن پس به کانونی برای تجددخواهی تبدیل شد. در همین کانون به دنبال شکست ایران در جنگهای ایران و روس نطفه آگاهی جدید ایرانیان بسته شد که درباره پیامدهای آن برای تاریخ جدید و تاریخ اندیشه در ایران پژوهش چندانی صورت نگرفته، هم چنان که به رغم اسناد بسیاری که از میرزا ابوالقاسم در دست است، هنوز بسیاری از زوایای شخصیت، عمل و نظر او در تاریکی بازمانده است. در انجمنی از رجال که خاندان قائم مقام فراهانی در دارالسلطنه تبریز گرد آورده بودند، جدال میان «بساط کهنه» و «طرح نو»آغاز شد و آن را به «آستانه دوران» جدید تاریخ ایران تبدیل کرد. با تشکیل دارالسلطنه تبریز و انتقال ولیعهد به آن دست کم، تا زمان ولایت عهدی ناصرالدین میرزا و امیرنظامی میرزا تقیخان شکافی بی سابقه در «بساط کهنه» دربار تهران و نهاد سلطنت ایجاد شد، اما به آن محدود نشد. از ویژگیهای کانون تجددخواهی دارالسلطنه تبریز این بود که جدال میان کهنه و نو و پیکار علیه آن «بساط کهنه» از صرف پیکار علیه سلطنت فراتر میرفت. اگر توضیحات اجمالی ما درباره بینش سیاسی میرزا ابوالقاسم قائم مقام وجهی داشته باشد، به جرات میتوان گفت که پیکار علیه آن «بساط کهنه» بیشتر از آن که نبردی باشد، جنگی علیه بساطی بود که طی سدهها با تکیه بر مرده ریگ اندیشه سنتی خلاف زمان جبهههای بسیاری را علیه اندیشه تجدید و تجدد آراسته بود. نخستین جبهه پیکار با آن «بساط کهنه» در کانون تجددخواهی دارالسلطنه تبریز گشوده شد، اما با میرزا ابوالقاسم آن نخستین پیکار به جنگی تمام عیار تبدیل شد. قائم مقام مانند برخی از وزیران ایرانی پیش از یورش مغولان اهل ادب، رجل سیاسی و سردار جنگی بود و بی هیچ تردیدی به دریافتی از جنگی علیه آن «بساط کهنه» رسیده بود. این دریافت از ضرورت آغاز جنگ علیه آن «بساط کهنه» مکان جغرافیایی دارالسلطنه تبریز را به زمان آغاز تکوین نطفه آگاهی جدید و «آستانه» دوران جدید ایران تبدیل کرد. این که ضرورت آغاز این جنگ تمام عیار در مکان جغرافیایی تبریز در زمان شکست ایران در جنگهای ایران و روس و در شرایطی فهمیده شد که عباس میرزا و دارالسلطنه تبریز در رویارویی با قدرتهای بزرگی مانند عثمانی، روسیه و انگلستان قرار داشتند، از این حیث دارای اهمیت است که با «آن وهن بزرگ» نطفه آگاهی در دارالسلطنه تبریز بسته شده و بحران چنان ژرفایی پیدا کرده بود که هیچ پیکاری جز با وارد کردن همه نیروها به میدان جنگ و آرایش جدید آنها پیش نمیرفت. در تاریخ سدههای متاخر دوره اسلامی، قائم مقام نخستین رجل سیاسی بود که به این نکته التفاتی جدی پیدا کرد. گذار از حکومت قبیلهای قاجاران به دولت جدید متمرکز که در دارالسلطنه تبریز طرحی از آن ریخته شد و چیرگی بر نیروهای گریز از مرکزی که سران ایلات و شاهزادگان پرشمار قاجار عاملان آن بودند، جز با جنگی تمام عیار علیه آن «بساط کهنه» ممکن نمیشد و قائم مقام تعبیر «بساط کهنه» را از این حیث آورده است که کهنگی از محدوده برخی امور و شئون گذشته فراتر میرفت و «بساطی» ایجاد شده بود که جز با درافکندن «طرح نو» برچیده نمیشد.
تردیدی نیست که در راس آن «بساط کهنه» دربار تهران و نهاد سلطنت با عجایز و مخنثان حرمسرای شاهی خیل وزیران و کارگزاران و «انبوه بی تحرک» منشیان، ادیبان و شاعران آن قرار داشتند. تا زمانی که عباس میرزا زنده بود این امید میرفت که با مرگ فتحعلی شاه و بر تخت نشستن نایبالسلطنه، به طور طبیعی و به تدریج آن «بساط کهنه» برچیده شود، اما ولیعهد پیش از شاه درگذشت و همه امیدهای قائم مقام نقش بر آب شد. عباس میرزا چنان که میرزا عیسی و میرزا ابوالقاسم او را تعلیم داده بودند، میبایست نخستین شاه «طرح نو» باشد و بدین سان تعارض میان دو نهاد سلطنت و «مجلس وزارت» از میان میرفت. مرگ عباس میرزا به معنای پایداری «بساط کهنه» بود و این نکته را میتوان آشکارا از نامههای قائم مقام دریافت. او به دنبال مرگ عباس میرزا در نامهای از خراسان به همسر خود، «شاهزاده خانم»، خواهر ولیعهد مینویسد :
شاهزاده جان قربانت شوم!
ز دوری تو نمردم چه لاف مهر زنم *** که خاک بر سر من باد و مهربانی من
اما یقین بدانید که در این واقعههایله که خاک بر سر من و ایران شد، تلف خواهم گردید… دریغ و درد که آسمان نخواست ایران نظام گیرد و دولت و دین انتظام پذیرد. در این اعصار و اعوام کسی مثل ولیعهد جنت مکان یاد ندارد؛ عدل محض بود، محض عدل بود. حق خدمت خوب میدانست و قدر نوکر خوب میشناخت. به خدمت جزیی نعمت کلی میداد، ایتام را پدر بود و ارامل را پسر. اهل آذربایجان در مدت سی سال، پرورده احسان بودند. اهل خراسان را در این مدت سه سال، چنان بنده عدل و انعام و غلام فضل و اکرام خود فرمودند که صد برابر مطیعتر از اهل آن سامان شده بودند. این غلام پیر به چه زبان بگوید و به چه بیان بنویسد؟ خدا نخواست که جهان در عهد جهانداری او زنده و نازنده شود!
۱۲۰
قائم مقام در آغاز و پایان فقرهای که نقل کردیم به اشاره گفته است که چه انتظاری از جهانداری عباس میرزا داشته و با مرگ نابهنگام او نیز چه آسیب جبران ناپذیری بر او و ایران وارد شده است. تاریخ نویسان گفته اند که حتی در زمان حیات عباس میرزا قائم مقام نظر خوشی به میرزامحمد ولیعهد نایبالسلطنه نداشت، اما عباس میرزا پیش از مرگ از میرزا خواسته بود حمایت خود را از ولیعهد او دریغ نکند. با مرگ عباس میرزا، میرزا ابوالقاسم میرزامحمد را در درباره شیوههای مدیریت حاجی مینویسد که او «اهتمام در گذشتن کارهای ایشان نمینمود، چنان که اکثر نوشتجات ایشان را در میان نوشتجات حاجی میرزا آقاسی، بعد از وفات [محمدشاه ] و رفتن حاجی به کربلای معلی، هم چنان سر به مهر، نگشوده یافتند.» جهانگیر میرزا، تاریخ نو، صص ۹۲۸۸ میرزا علیخان امینالدوله نیز درباره دو اصل مدیریت و سیاست داخلی میرزا آقاسی مینویسد : «شنیدم که حاجی در محاوره از دو حال خودداری نمیتوانست : یکی، به نوا و ادای مخاطب تأسی کردن و استهزا و دیگر دشنام گفتن.» هم او، از میرزا نبیخان قزوینی، پدر سپهسالار اعظم بعدی، مینویسد که از امرای زمان محمدشاه بود و «همه روزه در زیارت حاجی از صدق لهجه و شیرینی خطاب ایشان بهره داشت؛ روزی که حاجی از دشنام به او غفلت میفرمود، میرزانبیخان متملقانه پیش میرفت که حق امروز من از شما نرسید!» خاطرات، ص ۱۱.
۴۰. محمدجعفر خورموجی، حقایق الاخبار ناصری، صص ۹-۲۳۸. اعتمادالسلطنه در ذیل شرح حال امیرکبیر مینویسد که «شاهزادگان عظام و وزرای فخام [نمی ]توانستند کاری از پیش ببرند. حال همه کس یکسان بود… چنان نظم و نسقی داد که هیچ قادر مطلقی بر بیچاره و فقیری نمیتوانست تعدی کند. دزدی و هرزگی و شرارت سابق از میان رفت. در شراب مستی نماند؛ جماعت اوباش که سابق به یک جرعه شراب چندین نفر را زخم میزدند و اطفال امرا را به کنار و گوشه میبردند، در این اوان اگر خمی باده میخوردند… مست نمیشدند و بر معقولیت خود میافزودند.» صدر، ص ۲۱۰.
۴۱. منشآت، ص ۳۲۷.
۴۲. منشآت، ص ۱۱۴.
۴۳. منشآت، ص ۱۱۴.
۴۴. منشآت، صص ۶-۱۱۵.
۴۵. منشآت، ص ۷.
۴۶. منشآت، ص ۲۶۱.
۴۷. منشآت، ص ۶.
۴۸. منظور از این امیرنظام محمدخان زنگنه امیرنظام از کارگزاران برجسته دارالسلطنه تبریز است که در زمان عباس میرزا و قائم مقام منشاء خدمات بزرگی بود و تا سال ۱۲۵۷ که روی در نقاب خاک کشید، به گفته جهانگیر میرزا از «امرای اعظم و ارکان دولت علیه ایران» به شمار میآمد. او در واپسین سالهای عمر، حکمران تبریز بود و زمانی که در همان شهر مرد، «جمیع اهل آذربایجان از وفات او متاثر شدند و چندان نیک ذاتی و نیک رفتاری از او به عجزه و رعایای آن ولایت ظاهر شده بود که جمیع کسبه و عجزه آن ولایت، بدون حکم و فرمایش دیوان اعلی، دروب اسواق و خانات را بسته، فوج فوج و دسته دسته، به محفه تابوت او حاضر شده، گریه و زاری آغاز مینهادند.» جهانگیر میرزا، تاریخ نو، ص ۲۸۵. نادر میرزا که در نماز بر جنازه او در مصلای سرخاب تبریز حاضر بوده، در حاشیه نسخه خطی همان تاریخ نو با ذکر این که «آن روز، در تبریز فزعی عظیم بود»، مینویسد که به دنبال شکایت زنان تبریز از کمیابی نان امیرنظام دستور داد نانوایان خطاکار را ریش بریدند و چوب زدند و از آنان از سی تا صد تومان جریمه گرفتند. با این تدبیر به موقع، «نان وفور به هم رسانید»، اما سالی برنیامد که محمدخان فوت کرد «و از صندوق خانهای کسیه ممهور به مهر همان خبازان ظاهر شد.» امیرنظام وصیت کرده بود «همه آن وجوه، بعینها، در روس الاشهاد به صاحبانش رد» شود. نادر میرزا میافزاید : «این سیاست در حالتی بود که مرحوم قهرمان میرزا [برادر اعیانی محمدشاه ] حکمران آذربایجان بود و قدرت نفس کشیدن نداشت.» همان جا. یادآوری میکنیم که پس از فوت محمدخان، میرزا تقیخان که «سالها با محمدخان امیرنظام نشست و برخاست نموده… و از رفتار و سلوک او آداب دانی و اخذ طرق سلوک نموده بود»، به «منصب وزارت نظام سرافراز» شد. جهانگیر میرزا، همان، ص ۲۸۶.
۴۹. منشآت، ص ۲۱۴.
۵۰. همان جا.
۵۱. خسرو میرزا «آدم خامی» بود که به همراه «دو دسته نوکر پخته» به ماموریت گسیل داشته شده بود. اصل کلی این اقدام را قائم مقام در رقم عباس میرزا به میرزا بزرگ در رجب،۱۲۲۸ آورده است : «اگر در پهلوی دو دسته نوکر پخته یک آدم خام باشد، باز در جایی باید گذاشت که گمان دعوا نباشد نه مجال دعوا نباشد.» نامهها،۱ ص ۳۵.
۵۲. منشآت، ص ۶۳.
۵۳. قائم مقام، در رجب،۱۲۴۴ درباره «بدعت راهداری بایزید» که دولت عثمانی میخواست به ایران تحمیل کند و در عهدنامه میان دو دولت ذکری از آن نشده بود، به یادآوری اصل رعایت صلاح دولت و پایداری برای تامین آن به میرزا موسی مینویسد : «حالا که از آنها ستم به ما میشود، ما هیچ نگوییم و بالمره از جانب صاحب کار اظهار نشود، باعث اثبات عمل آنها میشود، اما در صورتی که به حکم دولت حرف بزنید، ایستادگی شود، در اثبات حقیقت خودمان و منتها یادآوری شود که از پیش درنروید!» نامههای،۱ ص ۱۷۸.
۵۴. منشآت، ص ۸.
۵۵-منشآت، صص ۹۸.
۵۶. منشآت، ص ۹.
۵۷. منشآت، ص ۱۲.
۵۸. فریدون آدمیت، «سرنوشت قائم مقام»، مقالات تاریخی، صص ۶۱۵. واژههای نقل شده در درون نقل قولها را آدمیت از متن اسناد ترجمه کرده است.
۵۹. آدمیت، همان ص ۱۶. آدمیت توضیح داده است که در متن گزارش واژههای «مردی یا نامردی» با حروف لایتنی، اما به فارسی آمده است.
۶۰. همان جا.
۶۱. آدمیت، همان صص ۱۷-۱۶ چنان که گفتیم قائم مقام و امیرکبیر دارای بینش سیاسی کمابیش همسانی بودند و میتوان عمل و نظر یکی را با توجه به دیگری فهمید. امیر نیز به ظاهر مناسبات حسنهای با نمایندگان دولت انگلیس داشت، اما او نیز در سیاست خارجی برای تامین صلاح دولت «مردی» را با «نامردی» میآمیخت. خانملک ساسانی از گفت وگویی که اعتمادالسلطنه با پدر او داشته است، نقل میکند و میگوید که میرزامحمدحسنخان «میگفت هنگامی که میرزا تقیخان امیرکبیر را به کاشان بردند، کلیه نوشتجاتش را ضبط کرده، نزد شاه آوردند. اکثر نوشتجاتی که از منزل به دربار آوردند، مرموز بود. شاه امر داد آنها را در خزانه اندرون نگاه داشتند. در زمان صدارت میرزا یوسف مستوفیالممالک یک نفر از اهالی مازندران پیدا شد که هر گونه رمزی را کشف میکرد. شاه آن شخص را احضار فرموده و امر کرد نوشتجات میرزا تقیخان را در اختیار او بگذارند. مشار الیه جملگی را کشف کرد و به عرض رسانید. اکثر نوشتجات مزبور رمزهایی بودند که امیرکبیر با راجههای هندوستان و متنفذین آن سامان داشت. تمامن دستور شورش هندوستان بر علیه دولت انگلیس بود. چنان که از کشته شدن میرزا تقیخان چندی نگذشت که شورش سپاهیان هند شروع شد.» خانملک ساسانی، سیاستگران دوره قاجار، ج. نخست، ص ۱۷۷.
۶۲. منشآت، ص ۱۲.
۶۳. همان جا.
۶۴. یحیی دولتآبادی، «کنفرانس حاج میرزا یحیی دولت آبادی پیرامون شرح احوال و آثار قائم مقام»، منشآت، ص ۳۸.
۶۵. منشآت، ص ۱۸۹. این نامه را میتوان با نامهای از امیر مقایسه کرد. او به شاه مینویسد : «باری، احوال غلام را استفسار فرموده بودند. شب را تا نزدیک صبح نخوابیده و حالا در خانه مشغول نوکری قبله عالم روحنا فداه هستم و به هرچه صادر شود، مطیع و تسلیم محض. باقی الامر همایون.» نامههای امیرکبیر، ص ۱۷۱.
۶۶. منشآت، ص ۹.
۶۷. منشآت، ص ۹۹. قائم مقام در نامههای دیگری نیز اشارههایی به ضابطه به کار گماشتن کارگزاران حکومتی آورده و توضیح داده است که «تا نوکر به خدمت مامور نشود، مرتبه و کارگزاری نوکر از کجا معلوم میشود : مثل طلاست که به محک نرسد، غل و غش او معلوم نمیشود.» نامهها،۱ صص۵-۱۶۴.
۶۸. منشآت، ص ۱۷۴.
۶۹. منشآت، ص ۱۰. در دوره قاجار تنها صدر اعظمی که توجهی جدی به حسن اجرای ماموریت نمایندگان سیاسی مبذول میداشت، امیرکبیر بود. او در دستورالعمل به رضاقلیخان هدایت در ماموریت خوارزم مینویسد : «و نیز آن عالیجاه نباید زیاده از یک ماه در خیوق معطل شود و مراتب مسطوره را حالی نموده، خدمات خود را انجام داده، اسرا را مطلقالعنان ساخته با خود بیاورد. و نیز مامور است که روزنامجات از روز ماموریت الی معاودت و شرفیابی آستان مهر لمعان را مفصلن نوشته، با شرح و بسط تمام از وقایع اتفاقیه از اسامی منازل و تعیین فراسخ و اسامی ایلات و سرکردگان و ریش سفیدان آنها را کلن نوشته با خود بیاورد که آن عالیجاه از عموم آن با اطلاع باشد و هرچه سئوال شود، از روی بصیرت و آگاهی معروض دارد.» نامههای امیرکبیر، ۲۴۰.
۷۰. منشآت، ص ۱۰.
۷۱. قائم مقام در نامهای به برادر خود در بازگشت به تبریز پس از دورهای که از کار بر کنار شده بود، مینویسد : «شعر و تاریخ تبریز حرف توپ و سرباز است و آیه و حدیثش جهاد و غزای قزاق و صالدات!» به نقل از ساسانی، ستایشگران دوره قاجار، ج دوم، ص ۹.
۷۲.محمود گفت : «این بیت کراست که مردی از او همیزاید؟» نظامی عروضی سمرقندی، چهار مقاله، ص ۵۱.
۷۳. منشآت، ص ۴۳.
۷۴. منشآت، ص ۱۳.
۷۵. نامهها،۲ ص ۶۷.
۷۶. نامهها،۲ ص ۶۸.
۷۷. نامهها،۳ ص ۱۳۸.
۷۸. نامهها،۱ ص ۸۴.
۷۹. نامهها،۱ ص ۳۰.
۸۰. نامهها،۱ ص ۴۵.
۸۱. نامهها،۱ ص ۴۵. نخست امیرکبیر بود که نمایندگانی دائمی به پترزبورگ و لندن اعزام داشت. درباره تفصیل این مطلب ر.ک. فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران ص ۵۰۴ و بعد.
۸۲. نامهها،۲ ص ۷۱.
۸۳. نامهها،۳ ص ۱۱۲.
۸۴. نامه،۱ ص ۱۷۴.
۸۵. آن چه در برخی نوشتههای نه چندان دقیق در این باره از قائم مقام نقل کرده اند، اگر درست بوده باشد، قرینهای بر نهایت هوشمندی اوست. البته با درایتی که در میرزا ابوالقاسم سراغ داریم، بعید نمیدانیم که این استدلال از او صادر شده باشد. نوشته اند که در اواخر سال،۱۲۴۱ زمانی که مناسبات ایران و روسیه بار دیگر تیره شد، فتحعلی شاه نشستهایی را با حضور عباس میرزا و قائم مقام که معزول در تهران به سر میبرد، برای رایزنی درباره جنگ تشکیل داد. در جریان آن مذاکرات قائم مقام سکوت اختیار کرده بود و آن گاه که شاه با اصرار از او خواست نظر خود را بیان کند، قائم مقام با اشارهای به نسبت درآمدهای مالیاتی دو کشور ایران روسیه- شش کرور در برابر شش صد کرور - گفته بود که «مطابق علم حساب، کسی که شش کرور مایه دارد، با شخصی که شش صد کرور ثروت دارد، نمیتواند جنگ کند و لابد باید با او از در صلح درآید.» این مطلب را میرزا عبدالوهاب قائم مقامی در شرح حال میرزا ابوالقاسم آورده است و چون آن منبع در اختیار نبود، به نقل از مقاله زیر آوردیم : قائم مقام، «تاریخ ولادت قائم مقام»، قائم مقام نامه، ص ۱۲۲. قاسم غنی، با نقل این مطلب در یادداشتهای خود، مینویسد که با شنیدن این پاسخ، «شاه متغیر شد و دشمنان قائم مقام او را به دوستی با روسها متهم ساختند. باری، دوباره معزول شده و او را به مشهد تبعید نمودند که در مشهد این شعر را گفته :
ای وای به من که یک غلط گفتم، از گفته خود پشیمانم در ملک رضا نشستنم خوشتر، از گوشه خانههای ویرانم.» قاسم غنی، یادداشتهای دکتر قاسم غنی، ج. نهم، به نقل از قائم مقام نامه، ص ۲۳۱.
۸۶. نامهها،۱ ص ۱۱۸.
۸۷. نامهها،۲ ص ۴۸.
۸۸. نامهها،۲ ص ۶۴. عباس میرزا و قائم مقام به این اصل اساسی در راهبرد جنگ پی برده بودند که زمان عامل بسیار مهمی در شکست و پیروزی است. در مدیریت بحران ماجرای قتل گریبایدوف، به ویژه با توجه به این که روسیه با عثمانی در جنگ بود، تا جایی که ممکن بود، آن دو از عامل زمان برای پیشرفت کار استفاده کردند، اما ارتش ترکان شکست خورد و امیدهای عباس میرزا و قائم مقام نیز برای استفاده از فرصت بر باد رفت. در نامه مورخ محرم،۱۲۴۵ قائم مقام از زبان نایبالسلطنه به رکنالدوله مینویسد که «چه کنم که قهوه خورهای عثمانلو سستی کردند… و کار ما را مشکل نمودند. دشمنان را به غرور آوردند. بار دیگر این درد بر دل من است که روی این بدذاتهای مغرور را میبینم و از همسایگی آنها هر روز جفایی تازه میکشم.» نامهها،۲ ص ۹۱۳۸. در همان زمان قائم مقام از جانب نایبالسلطنه به میرزا موسیخان مینویسد که «امروز، سی و سه روز است که ایلچی روس آمده و امپراتور کاغذ نوشته، از شاهنشاه درخواست کرده که مقصرین را تنبیه فرمایند. در این مدت، به امروز و فردا و عذر ایام عاشورا و امثال آن گذراندهایم. اگر عثمانلو فتح میکرد و روس شکست می خورد، ممکن بود که باز به مسامحه بگذرد یا هیچ زیر تکلیف نرویم، اما حالا غیر ممکن است و هرگاه این تنبیه نشود و چندی به دفعالوقت بگذرد، یقین داریم که از روی غرور و بدهوایی تکلیف را سنگینتر میکنند و اگر به عمل نیاید، سر جنگ و دعوا بر میدارند.» نامهها،۱ ص ۱۲۹
۸۹. نامهها،۲ ص ۶۴.
۹۰. نامهها،۲ ص ۶۳ قائم مقام اصطلاح «درکردن» را از گویش اراک به معنای باطل کردن گرفته است.
۹۱. نامهها،۲ ص ۶۵.
۹۲. نامهها،۲ ص ۶۵.
۹۳. نامهها،۲ صص ۷۰-۶۹.
۹۴. قائم مقام در «دستورالعمل به امیرنظام» که همراه خسرو میرزا به تفلیس میرفت، از طرف عباس میرزا مینویسد که او باید به طرف روسی بفهماند که «دولت ایران سهل و آسان در این همسایگی از دوستی روس دست بردار نیست.» ایرانیان «منافع دوستی و مضرت دشمنی روس را دیده اند و تا سبقت از آن طرف نشود یا سختگیری و تکلیف فوق طاقت نکنند، محال است که به تنهایی خود یا به همدستی دولت دیگر در صدد دشمنی برآیند.» نامهها،۲ ص ۸۱.
۹۵. نامهها،۱ ص ۱۰۶.
۹۶. نامهها،۱ ص ۷۰.
۹۷. همان جا.
۹۸. نامهها،۲ ص ۱۲۹.
۹۹. نامهها،۲ ص ۴۶.
۱۰۰. نامهها،۲ ص ۴۴.
۱۰. نامهها،۳ ص ۱۷۸.
۱۰۲. نامهها،۲ ص ۴۴.
۱۰۳. نامهها،۳ ص ۸۲.
۱۰۴. دو نامه از میرزا ابوالقاسم قائم مقام»، آینده، صص ۴۳-۵۱.
۱۰۵. نامهها،۱ صص ۳.۱۶۲.
۱۰۶. نامهها،۱ ص ۱۶۳.
۱۰۷. نامهها،۱ ص ۷۹.
۱۰۸. نامهها،۱ ص ۸۰.
۱۰۹. نامهها،۱ ص ۸۱.
۱۱۰. قائم مقام، در نامه مورخ ربیعالاول ۱۲۴۳ به میرزا اسحاق مینویسد : «همین قدر است که امداد ایروان پر دیر شد، از حد اعتدال گذشت، از آن طرف هم کمک به روس رسید. مرض رو به اشتداد است و دوا در بصره و بغداد.» قائم مقام نامهها،۱ ص ۱۴۹.
۱۱۱. نامهها،۱ صص ۲۹۰.
۱۱۲. نامهها،۱ ص ۹۱.
۱۱۳. میرزامحمدصادق وقایع نگار، تاریخ جنگهای ایران و روس، ص ۲۹۷ درباره یادداشتهای وقایع نگار باید بگوییم که او آنها را در جریان جنگهای ایران و روس، در دربار تهران و در خفا، تهیه کرده است. میرزامحمدصادق از رجال و منشیان بزرگ دوره فتحعلی شاه بود و با قائم مقام نیز مناسبات بسیار حسنهای داشت. میرزا ابوالقاسم که به کمتر کسی از کارگزاران دربار تهران اعتنایی داشت، میرزا را مردی بزرگ، رجلی آگاه و نویسندهای چیره دست میدانست. علاقه بسیار قائم مقام به وقایع نگار مبین این امر است که به خلاف نوشته منشیان رسمی، مبنی بر این که قائم مقام از فرط خودبینی کسی را آدم نمیدانست، قائم مقام در میان کارگزاران درباری اگر از افراد انگشت شمار صرف نظر کنیم، آدمی نمیدید تا اعتنایی به او داشته باشد. قائم مقام در نامهای به وقایع نگار مینویسد که «مسطورات شما کلن مفرح روح است و بشارت فتوح، روح و ریحان و جنت نعیم. لاشک اگر بر وفق علم شما در این مملکت عمل شود، کارها بر حسب مراد خواهد بود.» منشآت، ص ۷۳. هم او در نامهای به وقایع نگار در زمان ماموریت بغداد، مینویسد : «خوشا نواحی بغداد و جای فضل و هنر که موکب مسعود وقایع نگار چون نسیم باغ بهار بر آنجا خواهد گذشت و ساحات آن براحات امن و امان مشحون خواهد گشت. خاطر بنده مخلص بالفعل که خبر عزیمت سامی بدان نواحی رسید، از کار آن طرف جمع است و به هیچ وجه دغدغه و پریشانی ندارد. بار اول نیست که بغداد خراب را به یمن قدوم شریف خود آباد کردید، مهام وزیر را به تدبیرات دلپذیر به اصلاح آورده باشید.» منشآت، ص ۵
۱۱۴. وقایع نگار، همان صص ۸-۲۹۷.
۱۱۵. نامهها،۱ ص ۱۵۹.
۱۱۶. نویسندگان شرح احوال میرزا ابوالقاسم داستانهای بسیاری مبنی بر این که قائم مقام میدانسته است که به دست محمدشاه کشته خواهد شد، آورده اند. خانملک ساسانی به روایت از میرزا شمسالدین فرزند میرزا جعفر حکیم الهی فیلسوف دوره فتحعلی شاه که با قائم مقام دوستی داشت مینویسد که میرزا ابوالقاسم به میرزا جعفر گفته بوده است که «غافل نیفتادهام به دامش؛ میدانم که به دست او کشته خواهم شد، ولی برای قولی که به مرحوم عباس میرزا دادهام و سوگندی که در حضور امام هشتم خوردهام تا آخرین نفس میکوشم.» خانملک ساسانی، ستایشگران دوره قاجار، ج. دوم، صص ۱-۴۰. آصفالدوله، برادر عباس میرزا نیز به هنگام مرگ نایبالسلطنه به قائم مقام نوشت که «من توقع دارم شما به شاهزاده [محمد میرزا] پدری بکنید نه نوکری.» به نقل از قائم مقام نامه، ص ۱۰۷.
۱۱۷. منشآت، صص ۴۲-۳۱.
۱۱۸. به نقل از خانملک ساسانی، ستایشگران دوره قاجار، ج. دوم، صص ۱۰-۹.
۱۱۹. اگر تصادفات مانع انجام منویات قلبی ولیعهد ایران نشود، عباس میرزا بانی اصلاحات کشور خواهد شد و روح تازهای در کالبد آن خواهد دمید. نقشههای اصلاحی عباس میرزا بر مبنای ایجاد ارتش نیرومندی است که استقلال کشور را در برابر بیگانگان و سرکشان داخلی تضمین میکند. شاید حکومت نظامی برای ملل متمدن آفتی به شمار رود، اما صدها مثال قدیم و جدید وجود دارد که نشان میدهد برخی از اقوام برای بیرون آمدن از وضع عقب ماندگی وسیلهای سریعتر و مطمئنتر از ایجاد ارتش ملی نیرومند ندارد. گاسپار دروویل، سفرنامه دروویل، ص ۲۰۴.
۱۲۰. منشآت، ص ۲۲۲.Labels: 978-600-5003-06-2, 978-600-5003-06-2_2